سلام بر منامین
سلام بر منامین
سلام برمنامین ،سلام برزادگاهم که نگاهم همیشه به سوی آن است.سلام بروطنم که چون پاره ی تنم دوستش دارم.سلام بر مهدقهرمانان وشیران که دربرگ های زرین تاریخ کشور ایران ،نامش چون نگینی درخشان می درخشد وپرتوافشانی می کند.سلام بر دل های تپنده ازعشق منامین که عاشقند برروستایشان منامین چون ویس بررامین،سلام بر یاران قدیمی ودیرین که وجودی دارند بس شیرین وهمیشه لذت شیرینی رادرفضای آسمانی دل های هم وطنانشان به ارمغان دارند. سلام بر روستای شهیدان بزرگ وجاودان چون شهید علی نظرزاده فرمانده محورعملیاتی لشگر ۳۱عاشورادرچند عملیات،شهید بقیه الله عبادی،شهید سبحانعلی فرخی ،شهید سالار بابایی،شهید علی معصومی،شهید بهارعلی غلامی ،شهید احمد نوری ،شهید سیامک نظامی وشهید رسول علیاری. منامین عزیز ودوست داشتنی، تک تک شهیدان یادشده ی بالا،ستاره ی درخشانی هستنددر آسمان اعتباروافتخارت ؛برخودببال وافتخارکن. چنین عزت واعتباری قسمت هرجاومکانی نمی شودکه آرامستان آنانی باشد که قتلوا فی سبیل الله اندوعندربهم یرزقون. سلام بر روستای جانبازان سرافرازکه ازهدیه ی جانشان درراه حیثیت وناموس مملکتشان دریغ نکردند وبااقتدا به مولایشان اباالفضل العباس «ع»،نامشان رادرلیست سربازان جانباز علمدارکربلا جاودان کردندقهرمانانی چون:ایرج بابایی،عدالت شاد،پولاد غلامی،سلمان سعادتی، سیاوش انامی،مقصود علی ساقی،شمس الدین رحیمی و… سلام برروستای رزمندگان غیور ودلاورکه اذان عشق وشهادت رابربلندای خاکریز غیرت وحمیت سرداده وپرچم عزت وافتخارایران اسلامی رابرافراشتند تانام ایران وایرانی برای همیشه قهرمان ودلاور باقی بماند ونام رزمندگان شجاع منامینی نیزدردفترخاطرات جبهه وجنگ ثبت گردد. بسیجی هفتاد ساله چون مرحوم ملکعلی عبداللهی که باتأسّی ازمرادخویش حبیب ابن مظاهرندای هل من ناصر امام زمان خویش رالبیک گفت ودرمیادین جنگی عشق وایثار، پرچمی به دوش گرفت وسهم خودرادردفاع ازکیان مملکت اسلامی اداکرد. جوانان بسیجی چون مرتضی غلامی جاوید حاتمی ،علی عظیمی ،سعیدشاد،حمیدشاد،اسماعیل حکمتی،هدایت رحیمی ،عطاءالله نظرزاده ،فردوس حاتمی،آزاد جعفری،امیرجعفری،نظرعطایی،سعادت احمدی وچندین جوان نام آور وغیورکه باتاسی ازجوان نامدارصحنه ی کربلا حضرت علی اکبر «ع»،باشور وشوق تمام عازم جبهه های حق علیه باطل شدند تاازوظیفه ی دینی وملی خویش غافل نباشند. سلام بر مهد ایثار وفداکاری ،شهامت وشجاعت،دلاوری وغیرت،عزت وافتخار،که به نسبت جمعیت جوان ،میان سال وپیری که در آن زمان داشت شاهکاری از وطن دوستی وبیگانه ستیزی زمان انقلاب راخلق کردوبارهاوبارها نام ونشان نمونه بودن را چه ازلحاظ فرهنگی،چه ازلحاظ جبهه وجنگ،چه ازلحاظ تلاش وکوشش درزمینه ی اقتصادی وکشاورزی،ازمسئولین وقت شهرستان واستان به یادگار داشته است. سلام بر مردان ،زنان،دختران،پسران،آقایان وخانم هایی که پسوند متبرک وزیبای منامن یامنامین رادربرگ اول شناسنامه ی شان دارند وبرمنامینی بودنشان می بالند.شاید این نام برای بعضی ازدوستان وعزیزان ناآشنا وغریبه باشدامابایک بارتشریف آوردن ودیدن این سرزمین متبرک به نام شهدای بزرگ وبالحظه ای گپ وگفت وگو بامردان وزنان ساده ومعتقد این دیار خواهید دیدکه چه غنیمت گرانبهایی رادرسجل وشناسنامه ی خوددارید. گلون چخاق دَوه بوینو باشنا / اوردان باخاق قارانلقن داشنا/ سورمه چکه گ گلین داشی قاشینا/ تزه لنسین اوره گیمیز گول آشسین/کوچوب گئدن قوشلار گلسین دیل آشسین/ منامینون بایرلاری باغلاری / بستانلارین یکه یکه تاغلاری/ قارپوزلارین قارالاری آغلاری / سوووخ بولاغ سوووخ سویون کانی دور/ یای گونونده چوبانلارین جانی دور/ آرابولاغ گوزیاشی تک جوشاردی/ یوخاری دا،نولاردولوب داشاردی/ اولسیدلارکندیمیز چوخ یاشاردی/
هو الحق
آفتاب آرام آرام، از بلندای کوه بالا می آمد و زلف عنبرینش را در دامنه ی دشت ها و پهنه ی وسیع روستا می گسترد، نگاه خواب آلودش در مطلع صبحی دلنشین از روزنه ی پنجره های چوبی به اندرونی صمیمیت خانه ها نفوذ می کرد، با ترنّم لطیف ترین انوار گیتی گشوده می شد و صبح با دمیدن روح طراوت به کالبد اعجاز انگیز طبیعت روستا آغاز می گشت صدای گوسفندها و برّه های، شور و هیجان در کوچه های لبریز از سادگی به جریان می انداخت و زندگی همچون آبی زلال و گوارا در چشمه ی دل ها می جوشید و کدورت لحظه ها را می شست.
چاووش با لحنی الهی خودش نغمه، «هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله» را می خواند قطرات باران با اشک چشمان بدرقه کنندگان زائرین کربلا هم نوا شده بود زائران با شور و شوق وصف ناپذیر از مردم وداع می کردند و التماس دعای آن ها را بجان دل می شنیدند کربلای یوسف جد بزرگ «شهید بقیت الله» یک از آن زائران بود او می رفت تا امام و مولایش حضرت سید الشهدا (ع) یاران شهیدش را زیارت کند و عقده دیرینه زیارت را با بوسیدن خاک کربلا باز کند و درد هجرانی را که در عمق وجودش ریشه دوانیده بود با کیمیای خاک وصال آن شفا دهد و غبار آستانه اش را کّحل دیدگانش سازد او رنج راه را که گاهی با سواری بر مرکب و گاهی با پای پیاده طیّ می کرد و چو جان عزیزش می داشت
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سر زنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور(دبوان حافظ)
او بعد از هموار کردن همه مرارت ها بر خود به سرزمین موعود کربلای عشق رسید.
عاشقانه جان در آستان دوست انداخت آب گوارای زیارت غبار جان پریشانش را آرام بخشید و سلام نیاز حسرت انگیز ملتمسان دعا را به درگه حضرت سالار شهیدان (ع) و قمر منیر بنی هاشم (ع) و دیگر کاروانیان شهید کربلا (ع) عرضه کرد امّا تقدیر آن بود که او برای همیشه کربلائی شود و کربلائی بماند و خاک نشین آستان خوبان عالم شود و خوشه چین لطف و محبّت آنها گردد و او در حالی که نفس راحتی می کشید و همچنان اشک شوق می ریخت در کربلا جان به جان آفرین تسلیم کرد.
تا راه بقا را از کربلا شروع کند، باشد که بعد از ده ها سال عزیزی از نسل او درباره راه کربلا پیش گیرد.
خانواده شهید
سال ها گذشت در رمضان سال ۱۳۴۲ خداوند متعال کودکی به آن خانواده عطا کرد حاج یعقوب پدر او از همان ابتدای جوانی با تراشیدن سنگ های سخت و محکم و پیراستن آن ها کسب حلال داشت او سنگ ها را می شکافت تا حلاوت حلال بودن کسب و کارش بر کام خانواده اش شیرین باشد و صادقانه بذری کاشت از شرع خود خانواده اش را متنعم کند و رسالتش را در تربیت شهید بخوبی انجام داد و از دوران کودکی اهل مسجد و منبر بوده و مادر شهید، بانوی با حجب و حیا و متدّین که شهید را با شیر پاک خویش برای میادین مبارزه و دفاع از کیان اسلامی و تمامیت ارضی کشور عزیز اسلامی مان تربیت کرد.
دوران کودکی
لالائی های او در ذهن بقیت الله نقش می بست به ویژه در ماه های رمضان و محرّم که لالائی مادرش رنگ مرثیه به خود می گرفت جای شگفتی نیست که زنان مسلمان و عفیف ایران وقتی برای شهدای کربلا گریه می کنند گویی در سوگ بهترین عزیزان خود می گریند اشک هایی که از سوز دل این مادران بر گهواره کودکشان و از جمله شهید بقیت الله . . . ریخت، ارادت و عشق آن ها را نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت ماندگار کرد و آن ها را به معنای واقعی کلمه محمدی علوی و حسین و کربلائی بار آورد. و بقیّت یکی از هزاران دلاور شهیدی بود که این چنین پرورش یافت.
بقیت الله در فضای پر مهر و محبّت و سرشار از عطوفت خانواده رشد کرد وقتی چشم به دنیا گشود، غم و غصّه را از دل و نگاه مادر زدود گریه اش که نشان از سر زندگی و سلامت او بود قلب مادر و نزدیکانش را چون خنکای نسیم بهاری ساخت و خنده های کودکانه اش آرامش بخش زندگی مادر و خانواده اش شد نهال کوچک محبت با قامت کوچک امّا استوارش بالنده و رشد کرد تا این که قدم به محیط پاک مدرسه گذاشت.
دوران ابتدایی
او به دوستان و هم کلاس های خود عشق می ورزید به ویژه محبت خاصی به شهید بزرگوار علی نظرزاده سردار شهید محورهای عملیاتی لشکر ۳۱ عاشورا داشت که از اوان کودکی با هم دوست و هم کلاس بودند.
هم سن و سال، هم قد و قواره، چون نسبتی داشتند تقریباً شبیه به یکدیگر با دست کوچکشان می نوشتند و برای تمرین نوشتن منشور بزرگ و جاودانه آئین جوانمردی و دفاع از دین و ناموش نظام اسلامی آماده می شدند با هم بازی می کردند در مسابقه دو شرکت می کردند تا خودشان را برای حضور در صف مردان مرد، در ردیف جهادگران با خدا آماده کنند.
شهید را شرایط جغرافیای زادگاهش از دوران کودکی ورزیده یا سخت کوش بار آورد؛ او از دوران کودکی به مقتضای سن خود به خانواده و به پدرش در کارها کمک می کرد دوران ابتدایی را در منامن تحصیل کرد و برای دوره راهنمائی عازم هشتجین مرکز بخش خورش رستم شد و در این مقطع تحصیلی هم باز با شهید نظرزاده هم کلاس بودند.
دبیرستان را با هم شروع کردند امّا با یک تفاوت که در دوره دبیرستان علاوه بر دوستی و هم منزل هم بودند، دو کبوتر خونین بال شهادت قدر دوستی را ارج می نهادند، گویی می دانستند که دنیای بی وفا خیلی زود دوستان و عزیزان را از همدیگر جدا می کند امّا هم دوستی و هم جدائی آن ها هدفدار و ارزشمند بود.
چه بسیار روزهایی که چشم به دور دست ها می دوختند و آینده ی درخشان روزهایشان را در قاب آیینه آسمان به نظاره می نشستند تکیه گاه مادر بودند و عصای دست پدر، و در هنگام تعطیلات گاهی راهی مزرعه می شدند تا همپای پدر خوشه های طلایی آرزو را در خرمن امید بریزند و ثمره ی پاکی و صداقت را انباشت کنند تا در فردای دفاع مقدس دشمنانی را که فریفته قدرت زورمداران ابر جنایتکار شده بودند از پیش رو بردارند، عزّت و عظمت اسلام را بر آن ها و اربابان ظالمشان گوشزد کنند.
وقتی موج نا آرام دریای زندگی شهید به ساحل جوانی رسید کشورش در بحبوحه ی انقلابی عظیم بود و قلب پر خروش او انقلابی عظیم تر را تجربه می کرد. با هر سخنی که از امام به گوشش می رسید روحش را صیقل می داد و چشمش را مهیای لحظه های سخت. انقلاب که پیروز شد خوشبختی را در رگ های پر تپش روزگار لمس کرد کشورش در جریان حادثه ها و در مسیر پر پیچ و خم عبور از باطل و رسیدن به حقی پایدار قرار داشت او در کشاکش همه ی جریانها، تظاهرات و نبردِ سپیدی و ظلمت همه ی انرژی جوانیش را صرف می کرد تا اینکه جنگ آغاز شد و این جوان غیرتمند عزم را جزم کرد و مهیای رفتن شد نجابت چشمانش را با صداقت کلامش درهم آمیخت و با پدر و مادر از رفتن گفت، رفتنی که شاید هیچ برگشتی در پی نداشت. سوار بر رخش ایمان راهی جبهه ها شد و در حفاظت از ناموس و آبروی میهنش از هیچ تلاشی دریغ نکرد و همپای همه ی همرزمانش سلاح عشق در دست گرفت و به یاد مولایش حسین (ع) عاشقانه ظلمت را نشانه گرفت. وجودش در اقیانوس پر تلاطم زندگی غروب کرد و ثانیه ها را به سوگ نشاند.
او پاک آمد و پاک زیست و چون مفتخر به همنامی مولای غایبش حضرت امام زمان (عج) بود تقوا و پرهیزگاری را سرلوحه ی زندگیش قرار داد.
نمازهایش اوّل وقت اقامه می شد و زیبائی های زندگیش در نیایش های خالصانه اش به اوج می رسید او خدا را در لحظه لحظه ی زندگیش حس می کرد و خدا هم همواره با او بود و تنهایش نگذاشت، ادب و نجابت از خصوصیات با ارزش بود با پدر و مادرش صمیمی و مهربان بود و همواره همه ی نزدیکانش را به احترام به آنها دعوت می نمود او عاشق خدا و فرامین و دستورات خدا بود دستوراتی که با انجامش به خالق بی همتای گیتی نزدیک و نزدیکتر می شد.
شهید بقیت الله . . . با آگاهی از رنج هایی که پدر و مادرش برای بزرگ کردنش کشیده بودند جهاد در راه خدا را به ماندن و لذّت بردن از تمامی زیباییهای دنیا ترجیح داد و قرب به خدا و وصال را برگزید. در وصیت نامه های خود همه خانواده و نزدیکانش را به نماز و اطاعت از خداوند متعال سفارش می کرد. به خواهرانش زینبی بودن و به همرزمان و برادرانش حسینی زندگی کردن را توصیه می کرد.
آری شهدا یعنی شیرمردانی که زوال ثانیه های غریب را به چشم دیدند و با تعلقات دنیا با تبسم عاشقانه وداع کردند. اینک وقتی پس از سالها از آنروز و آن بزرگمردی ها و رشادت ها سخن می گوییم اشک شوق بر چهره جاری می کنیم بخاطر حسرت از همنشینی با انسانهایی که وجودشان با نور الهی معطر شده بود انسان هایی که عطر نفس های گرمشان گلستان عاطفه ها را مزین می کرد و چون رفتند پرواز رویایی و عاشقانه شان در جاده نورانی آسمان حک شد و برای همیشه در پیشانی تاریخ درخشیدند.
شهید به روایت برادرش (رایت اله عبادی)
هنوز پژواک ناله و لالائی های مادرانه اش در گوشم می پیچید. قلب مادر هر لحظه احساس خطر می کرد. آن واقعه ای که دلهره اش زهره ام را آب می کرد. فرا رسید.
در یکی از روزهای سرد پاییزی از خواب بلند شدم دیدم مادرم نیست. پدرم برای کار خارج از ولایت بود. قاصد خلد برین خبر سفر مسافر فردوس داده بود و مادرم را به استقبال این سفر کرده برده بود.
چه شور و حالی داشت آنروزها، همه جا را حال و هوای جبهه پر کرده بود. چه استقبال گرم و با شکوهی از پرستوهای عاشق می کردند، چه تکبیر و هلهله ای می گفتند، تابوت پرندگان عشق را بر سر دستان فراق، به بدرقه می بردند.
اندک زمانی که او را درک کردم زمان پاسداریش بود. به قدری ملکوتی شده بود، که نشناختمش، به قدری پاک دامن و عفیف شده بود که حتی در عروسی عزیزترین دوستش عذر تماشای جشن عروسی خواست و از اطاق بیرون نیامد با اینکه همسایه ی دیوار به دیوار بودیم.
امروز می فهمم که او که بود، آثار و کتابهایی که از وی یادگار مانده است و کتابهایی که امروز می بینم و مطالعه می کنم تازه به جایگاه رفیع علمی و عملی اش پی می برم، بطوریکه تمام کتابهای استاد شهید مرتضی مطهری را که امروزه در جامعه و دانشگاه ها رونق فراوان دارد و مردم و دانشگاهیان را به مطالعه آنها تشویق و ترغیب می کنند، ایشان در سالهای ۶۰ و ۶۱ مطالعه می کردند، اعم از فلسفه حجاب، سیری در نهج البلاغه، پیامبر امّی، کتاب سوزی ایران و مصر باستان، جاذبه و دافعه علی(ع)، خدمات متقابل ایران و اسلام، اسلام و مقتضیات زمان، انسان در قرآن، اصول و فلسفه رئالیسم، عدل الهی و . . . و در نهایت وجود عزیزش به مصداق ( ما ز بالاییم و بالا می رویم) پرواز کرد.
ایشان در مهر ماه سال ۶۲ در عملیات والفجر ۲ در منطقه جنگی پنجوین، بانه مریوان شربت شهادت نوشید.
وی در بین همقطاران خود جزو اولین کسانی بود که ضرورت ایجاد یک پایگاه بسیج را احساس کرد و موجبات آن را فراهم کرد و هم اکنون نیز دایر و به نام عزیز او نامگذاری شده است.
شهید محمد صالحی اولین شهیدی بود که از منطقه خورش رستم به انقلاب اسلامی تقدیم گردید.
شهید عبادی در مراسم تشییع پیکر شهید صالحی به نوحه خوانی و سینه زنی پرداخت و با لحن سوزناکی «نهر علقمه قویدی چون قدم کربلا وزیری، تا جدار ابالفضل . . .» را می خواند.
یکی از نزدیکان نقل می کنند روزی ایشان به مرخصی آمده بودند، هر ساله معمولاً روستا نشینان خانه های کاه و گلی خود را باز سازی و تعمیر می کنند. از قضا این بازسازی و تعمیر مصادف با مرخصی ایشان شده بود. و کلیه ی اسباب و اثاثیه منزل را جمع کرده بودند، شهید بودن توجه به خالی بودن زمین و خاکی بودن آن بدون زیر انداز، شروع به اقامه نماز کرد.
وی از قهرمانان ورزش والیبال منطقه خلخال بود. بدلیل بازی ایشان تیم والیبال روستای ما در سطح شهرستان خلخال مقام اول را کسب کرده بود.
لحظه ای فرائض مذهبی خویش دست نمی کشید نماز و روزه او واقعاً عارفانه بود تماشای نمازش خطبه های مولای متقیان را تداعی می کرد. او یک عاشق تمام عیار مرشد و محبوب الهی خود خمینی کبیر بود در تمام صحنه های انقلاب به اقتضای سن خودش حضور داشت با بچه های حزب الله در مراسم مذهبی و در تظاهرات شرکت می نمود در دوران پربرکت عمر گرانبارش اُسوه اخلاق حسنه بود تقوی از سیمای نورانی و جذابش می بارید همیشه در برخورد با دوستان، تبسم کوچکی در لب داشت رفتار او در محیط مدرسه زبانزد استادان بزرگوار و اولیاء مدرسه و همکارانش بود.
کمتر حرف می زد با اینکه زیر بار سخن ناحق نمی رفت ولی در مقابل مومنان آنچنان با حجب و حیا بر وجودش حاک بود که گویی خود تندیس تقوی بود.
از ابتدای تشکیل پایگاه مقاومت بسیج بارها می گفت بهترین لحظات عمرش اوقاتی است که در جمع دوستان با خاطرات جبهه و جنگ می گذرد.
مرد میدان مبارزه و جهاد بود او به جهاد هدفدار ایمان کامل داشت و عقیده او در زندگیش متبلور بود.
به ورزش علاقه وافری داشت و خود ورزشکار زبر دستی بود، تیم والیبال زادگاهش هنوز هم بنام او افتخار می کند، وقتی از دوستانش یا خود او برای (زدن اسبک) بلند می شدند می گفت : یا الله نَفَست را بکوب.
نمونه هایی از وصیت نامه های شهید بقیت الله
. . . ما فعلاً در سرپل زهاب و منطقه بازی دراز هستیم، مشغول خدمت به اسلام و به امام امت رهبر نجاتبخش رهبر مستضعفین جهان هستیم و من خیلی خوشحالم که به این جا آمده ام چون اینجا واقعاً یک مکتب آدمسازی است اینجا جای آدم سازی است که به این جا جای خودسازی و جای عطوفت با برادران دیگر است.
اینجا جای آموزش یافتنی با اخلاق اسلامی است و باید قدر امام را بدانیم. باید همیشه دعا گوئی امام و خواستار طول عمر امام از خداوند بزرگ باشیم به تمام عمر من فدای یک لحظه عمر امام باد اگر امام نبود واقعاً گمراه بودیم واقعاً نمی دانستیم اسلام یعنی چی . . . اسلام در زبان ما بود نه در قلب ما باید اسلام از ته قلب بدانیم برای رسیدن به خدا سخت است پر پیچ و خم است آن خط وسطی همان صراط مستقیم است رسیدن به آن خیلی سخت ما اگر به آن خط بیفتیم دیگر محال است از آن خارج شویم خداوند تبارک تعالی می فرماید پیدا کردن من خیلی سخت است هر کس مرا پیدا کرد به من عاشق می شود. وقتی به من عاشق شد من در این دنیا به آن عذاب می دهم بعد شهد شیرین وصال را به او می چشانم.
و من از شما می خواهم همیشه با خلوص نیت و به درگاه خداوند عبادت کنید به دستوراتش عمل کنید همیشه برای آخرت یعنی دنیای ابدی کار کنید و هر دشواری که به پیش می آید به خاطر خداوند و اسلام تحمل کنید و همدیگر را به خدای بزرگ و خودتان می سپارم چون که می دانید که بدرفتاری در نزد خدا خیلی سخت است و امیدوارم انشاء الله هر کاری که می خواهید انجام دهید خدا را به خاطر بسپارید چون ( به زبان آوردن خدا دلها را صفا می بخشد) و باری فرا رسیدن عید نوروز را به شما تبریک عرض می کنم و ما هم انشاء الله تا سال جدید پیروز خواهیم شد و صدام و صدامیان را به خاک و خون خواهیم کشید.
و امیدوارم انشاء الله در زیر سایه خداوند زندگی را با عطوفت مهربانی و همه گونه اخلاق اسلامی را ترویج دهید و تمام کارتان بخاطر خدا باشد و در طول زندگی مست خدا باشی و چنان باشی که هر حرفی که می خواهی بزنی بخاطر خدا باشد به مصداق آیه شریفه «انا لله و انا الیه راجعون» یعنی ما از طرف خدا آمده ایم و بازگشت ما به سوی اوست. دیگر زندگی یعنی چه؟ دیگر خور و خواب یعی چه؟ دیگر ثروت یعنی چه؟ دیگر هوس رانی یعنی چه؟ دیگر زنده ماندن در موقع هجوم قرار گرفتن یعنی چه؟ یعنی با اعتقاد به معاد و عدل، مرگ برای او هیچ ارزشی ندارد حالا که ما اینجا آمده ایم جها اصغر کرده ایم این چیزی نیست چون جهاد اصلی جهاد با نفس است هر کس جهاد نفس می کند حتماً ایمانش کامل است یعنی جهاد با نفس آنقدر ارزش دارد در زمان حضرت موسی جعفر (ع) یک نفر جهاد با نفس می کرد هر چیزی را از خدا می خواست خداوند عطا می کرد دیگر عرضی ندارم.
نویسنده: دکتر محمد رضا شاد منامن