یک روز بارانی / روستای دارابکلا میاندورود

یک روز بارانی دیگر…
اون روز که رفته بودم سیدعلی چشمه سر ، اوّل از همه این لسکو دیدم که به بالاترین نقطه درخت رسیده بود و صفایی میکرد
و سپس دیدم که این خاک سیدعلی چشمه چقد معجزیه ؛ درخت کنجدشم لوبیا بار میده!
و خیار کندم
کَی چلیک هم کندم
و یه سطل گوجه و همه را داخل زنبیل و دوش گرفتمو رفتم لی لم
اَنارمونو نگاه کردم
گردو رو هم نگاه کردم ، دِ چمبلی بود
آفتاب گردونو هم دیدم و گفتم چقد زیبایی!
کنجدها هم ردیف شده بودن برای خشک شدن و سپس هم هلاکنین
و از اونجا دوباره حرکت کردم اومدم ولیکی ؛ ماشمونو هم دیدم که رسیده بود!
یک دونه از لبوهامونو کندم که خیلی هم بزرگ شده بود. تازه اُرگانیک هم بود!
منبع: