من هلیسادم / اردل / چهارمحال و بختیاری

من هلیســـــــــادم ؛
" هُلــــوسَعــــد" هم مرا می نویسند
من شهر و شهرستان نیستم ،
ولی پُرم از آبادی
آباد از زیبائی و دیدنی
به زیبائی و وسعت قلب مهربان مردمانش
مردم مکتب دوست و با صفایش
ملاهای خوشنویس و خوش سخنش
حافظانِ حافظ و قرآن و شاهنامه
مردمی میهمان نواز و با کرامت
روزگاری ـ قطعه ای از بهشت بودم
گنجینه ای از زیبایی های خدا را یکجا داشتم
جایگاهم لابلای کوههای سربه آسمان کشیده ی بختیاریست
سرزمینی چهار فصلم ، بکرِ بکر
من پُرم از دار و درخت
بلوط – بنه ـ بادام ـ ارزنُ سپیدار
پُرم از چلچله ها
کبک و تیهو ـ بزکوهی
پُرم از لاله و سنبل
بابونه و شقایقهای رنگی
پُرم از نعمت و رحمت
دامدارانم دغدغه علف و سختی کوچ های دوردست را نداشتند
در شمالم کوه "بزی منی" در بام بهشت جنگلی هلن استــوار ایستاده است
همانجا که برایش سروده اند:
"سر که بزی منی جای گله داره
گله میشی ویده پیش نیشه و شماره"
…
آنجـــــا برفُ هست و ریواسُ ،ترهُ، کنگر
نافُون ، چَشمه گِردک ، چشمه سیوا،
شن شَه پیر _ چشمه دِهداری و چشمه دل بالا
در سینه ام چشمه ، چشمه آب داشتم
زمینهای کشاورزی و مراتع دامداری داشتم
داشتــــــم ، داشتــــــــــــــــــــــــــــم …..
…
در میانه ام رودی روان وگوارا جاریست که به رهگذران خسته جان تازه ای می بخشد
در حاشیه اش شالیزار و آبادی ها بهم زنجیرند
با بوی برنج گِرده و چَمپایَم همه مست می شدند
مردمانم ، خود را در بهشت برین می پنداشتند
جنوبم را رودِ خروشان و پر آبی دیگر سر وسامان داده است
سر شاخه ای از کارون بزرگ
در جوارش بُنُواری گرمــــ گـــــَرم ….
زَرْگری ، پُهلَک، ماه جُم ، دالگر
اشکفتهایم پناهگاهی بود برای روزهای بارانی چوپانان
باغهایم پر بود از انار، انجیر ، سیب ، خیار و هلو
زمینم به خود می بالید از رقص گندمزار و شبدرها
اما…
امّا این روزها گله دارم؛ بی شـمــــــار …..
رودخانه ام رنگ نفت به خود گرفته
ماهیان بی رمق شده اند از بی مهری ها
چشمه ها ی خشک و عطش بی آبی
زمینهای دیم گرفتار منابع ملی !!!
کرتهای ترک خورده از زخم بی خیالی
شالیزارهای تشنه و به انتظار شرشر دوباره ی جوی آب
..
کشاورزان دیروز و داسی کند در پستوی خانه
افسوس گذر عمر دارند و شریکان آرمیده در خاک
دامداران ، و وارگه شان هر دو در سکوتند
برایمان غریبه شده …
خروس خوان و بیداری
هیجار کوچ و آواز برزگری و گاله ی شبانه چوپان
صدای سم اسبان و " آرامش آهنگ زنگ دم صبح گله "
" گرده و کلگ بلیط و شلقی یادت بخیر
چاسه مال _ نِکارشیر _ مشک و ملار یادت بخیر "
…..
چه شد آن کشک تر زیر آفتاب و مشک دوغ و خیگ روغن ؟
کجاست آن تمدار و کرکیت و بیون و هور و گلیم و جاجیم ؟
کجا رفت آن منتظر باد غروب . خرمن _گندم _ جو و جنگر ؟
کجایند آن برزگران نامی و "کیونوی" قابل مال ؟
همه از برم رفته اند به ناکجا آباد
از فراغ و دلتنگی ها
من با سکوتم میکنم ؛
فریاد ای فریاد ای فریاد
…..
اما من هنوز هم نمرده ام
زنده ام …
ریشه ای هزاران ساله دارم
این که گفتم ؛
شاخ و برگی بیش نیست که پژمرده است.
اینجا ، شقایق ها هنوز هم زنده اند
پس تا شقایق هست زندگی باید کرد.
آهـــــــــاااای مردمم ؛
چه کرده اید ؟! کجـــــــــا رفته اید؟!
شما که عادت به کوچ دوردست نداشتید !!!
برگردید و دستم را بگیرید تا برخیزم ازجـــــــا
برگـــــردید،
دل تنگم ،دل تنگم، دل تنگ….
سیاوشط اهری هلوسعد
منبع: