بلغان – لارستان – فارس
سایتها و وبلاگهای روستای بلغان
شهرستان لارستان – استان فارس
http://bolghansharif.blogfa.com/
((خواجه ابوطالب بلغانی))
ابوطالب بن محمدحسین بن خواجه جعفر شاعر و عارف بلغانی که در اواخر قرن یازده هجری شمسی می زیسته است ، پدر ایشان حاج محمدحسین بلغانی شخص ثروتمند و خیری بوده که همیشه در جهت منفعت عمومی گام بر می داشته است ، آب انبار مشهور به حاج محمدحسین که از ایشان به یادگار مانده ، به تنهایی دلیل بر این ادعا می باشد. این آب انبار از آن زمان تاکنون مهمترین منبع تأمین آب شرب اهالی بلغان بوده است.
چنین روایت می کنندکه خواجه ابوطالب چون به سن مکتب رسید پا به مکتبخانه روستا گذاشت و مشغول تحصیل علوم مکتبی آن روز شد(که شامل قرآن ،کتاب مولود نوری ، فلکناز ، مبدأ و معاد گلستان ،بوستان و دیوان حافظ و… بوده است ) وچون علم و دانشی که آموخته بود او را اشباع نکرد خود با کوششی فراوان به تحصیل علوم و دقت فراوان در کتب موجود در آن زمان پرداخت تا اینکه توانست در علوم مکتبی و شعر و عرفان سرآمد همگان گردد.
خواجه ابوطالب از نعمت فرزند محروم بوده است اما چند برادر و خواهر داشته است که یکی از خواهرانش همسر خواجه عبدالصمد کدخدای وقت بلغان بوده و برادری نیز به نام خواجه تراب داشته که نوادگان وی هم اکنون در بلغان زندگی می کنند. عبدالرحیم رزاق اف بن عبدالرزاق بن محمدکاظم بن خواجه تراب بن محمدحسین بن خواجه جعفر بلغانی از بازماندگان این خاندان است که هم اکنون با بیش از ۸۵ سال سن در قید حیات می باشد.
اشعار خواجه ابوطالب بلغانی در گذر زمان از بین رفته و تنها شعری که از ایشان باقی مانده شعری است در ستایش خداوند و نعت حضرت رسول صلی الله علیه و سلم و خلفای راشدین رضی الله عنهم اجمعین می باشد که مشتمل بر ۷۴ بیت می باشد. شیوایی ابیات ، استفاده از صنایع بدیعی چون تشبیه و تلمیح قصه ها و رویدادهای صدر اسلام و تضمین آیات قرآن دلیل واضحی بر ذکاوت دینی این سراینده و چیره دستی وی در سرودن اشعار می باشد.
نمونه اشعار:
حمد خـداونـد جـهان روز و شبم کـار آمده بر جمله جرم بـنـدگان غفـار ستـار آمده
حی علیم است و قدیر، نه مثل و نه شبه و نظیر وآن آگه از ما فی الضمیر دانای اسرار آمده
از صنع خلاق جهان کشتی به دریـا شـد روان ماء ارغوان گشته عیان جاری به انهار آمده
لوح و قلم، کون و مکان هفتم زمین نُه آسمـان با جمله اشیـاء انـدر آن از صنع جبار آمده
وحش و طیور و رمل وحجربا فطروافطار وشجر در ذکر حی دادگـر جـمله بـه گـفتار آمده
در قـعر دریـا مـاهیان انـدر سماء روحانیان با جمله اشیاء اندر آن دایـم به اذکـار آمده
******************
هر موی من گردد زبان شکرش بگویم هر زمان یک شمّه نتوانم از آن گفتن کـه اظهار آمده
آن شــافع روز جــزا فـاضلـترین انــبیاء کش در کتابهای خـدا اوصاف بـسیار آمده
تاج لعمرک بر سرش خلـعت بـلولاک در بـرش کل خلایق چاکرش سـر خـیل ابـرار آمده
آن طوطی شکر شکن چون لب گشادی بر سـخن شد محفل گل در چمن بر خـیل بـی زار آمده
از معجز فخر بشر اشـجار خشــک آورد ثـمر انگشت او شق شد قمر آهو بـه گـفتار آمده
سلطـان بـحر مـن عرف شــاه سریر لو کشف او گوهر است آدم صدف چون دُرِّ شهوار آمده
شمس الضحی بُد فی السماء غوث وابد بُد فی السقاء بدر الیـها فـی الـدجاء مـلاح انـوار آمده
******************
روز و شب وشام و سـحر از حـیّ فرد دادگـر صلوات بر خیر البشر بر آن اظهار آمده
طالب منم هر صبح و شام گویم درودت والسلام صلوات بر خیر الانام تا خیر ستار آمده
خواجه حاج حسینعلی بلغانی:
حاج حسینعلی محمد کریم بن محمدنقی بن خواجه محمدشریف بلغانی پدر میرزا محمد خطاط بلغانی دارای اشعار فراوانی می باشد که قسمتی از اشعارش در سینه ها جای گرفته و قسمت اعظمی از آن نیز متأسفانه به علت عدم کتابت آن در لابلای زمان گم شده است .چنانچه از اشعار باقی مانده این شاعر بر می آید ،ایشان عاشق پیامبر اسلام صلی الله علیه و سلم بوده و آرزوی دیدن ایشان را داشته است.
حاج حسینعلی بلغانی حدوداً در سال ۱۲۷۰ هجری شمسی از دنیا رفته است که بالغ بر ۶۰ سال عمر داشته است.یکی از فرزندان وی میرزا محمد خطاط بلغانی می باشد که زمانیکه شیخ عین الدین کوکبی به این منطقه آمدند بخاطر علم وافر و خط زیبایی که ایشان داشته اند لقب (( دبیر)) به ایشان اطلاق گردیده و شهرت ((دبیری )) را برایشان ثبت کرده اند.
نمونه ای از اشعار
روم در مــکه گاهی در مدینه مرا مهر خدا دارم به سینه
حسین دیــدار پیـغمبر بینـد تمنای مراد آخـر همینــه
******
شفق شد که طلوعش روشنی دارد بسر دارم هوای سرو آزاد
حــسین دیــدار پــیغمبر بـبینـد بگو کل جهان یکسر برد باد
******
زمانی که حاج حسینعلی برای سفر حج عازم مکه می شود و پا در کشتی می گذارد چنین می سراید:
خـداوندا کــه من حـمل غرابم گــناه دارم ولی بنویس ثوابم
عــریضه کرد حسینی با خداوند نمی دانم چـه آیــد جوابــم
******
کردم باغی که میوه اش کم نمیشه چرا شیر و عسل در هم نمیشه
قد رعــنای دلـــدار حــسینـی چــو سرو ناز اصلاً خم نمیشه
******
شــوم قربان امـر یــزدان برم فرمان او هم از دل و جان
اگر پرسند که اهل کجا بود بــگو حاج حسین خواج بلغان
******
تبارکِ خفتن و یاسین سحرگاه بخوان توبه به حق عذر از خدا خواه
شود ضــامن حــسین بالغانی! مــحمد در صــف محشر ، شفاخواه
نظریه ای وجود دارد که می گویند نام گذشته بلغان بلاغون بوده است و عده ای نیز بر این باورند که نام بلغان در قدیم بالغان بوده است در این جا شاید منظور شاعر اشاره به نام گذشته بلغان دارد و قول دوم را قبول دارد و یا شاید به دلیل وزن شعر بلغان را به صورت بالغان نوشته است.
شیخ زین الدین علی انصاری
شیخ زین الدین علی انصاری از فقها و علمای بلغان بوده است که از تاریخ زندگی وی اطلاعات چندانی در دست نمی باشد، شیخ دارای فرزندان و نوادگان فراوانی بوده که هر کدام طلایه دار علم و فرهنگ اسلامی در هر منطقه ای بوده اند ، فرهیختگانی چون
ملا عبدالصمد قاضی ، عبدالله خوش خط ، ملا یوسف قاضی بندرلنگه و حاجی ملا و… از نوادگان شیخ بوده اند که در هر منطقه ای به عنوان عالم و اعلم در دین و اخلاق اسلامی بوده اند.
محمد شریف قطبا مشهور به خان بهادر از نوادگان شیخ در حدود ۱۲۰ سال قبل از
بلغان مهاجرت کرده و به بنادر خلیج فارس سفر کرده و از آنجا به بحرین و سپس به تهران عزیمت کرده است ، فرزندان و نوادگان وی هم اکنون در قید حیات می باشند.
ملا عبدالله مشهور به حاجی ملا آخرین فردی از نوادگان شیخ است که در بلغان می زیسته است و حدود ۲۹سال قبل در بلغان وفات یافته است. محبوبیت حاجی ملا در بین عموم مردم بلغان به حدی است که اگر امروزه نامی از علم اسلامی برده شود، حتی جوانانی که شیخ را زیارت نکرده اند فوراً نام حاجی ملا را در ذهن خود تداعی می کنند.
آری شیخ زین الدین علی انصاری دارای چنین فرزندان صالحی بوده است که نام وی و فرزندانش همیشه در خاطر مردم مانده است و در قلبهای مردم جا گرفته است .
خواجه اشرف بلغانی
خواجه اشرف بن خواجه محمد کریم بن خواجه محمدشریف بلغانی حدوداً ۳۰۰ سال قبل در بلغان می زیسته است وی رئیس قبیله خواج و کدخدای آن زمان در بلغان بوده است.
خواجه اشرف سوارکاری بی باک بود و در دلیری و تیراندازی گوی سبقت را از دیگران ربوده بود. خواجه اشرف دارای قلعه ای بزرگ نزدیک به مساحت تقریبی ۵۰۰۰ متربوده است که این قلعه به خاطراینکه خواجه اشرف از نعمت فرزند محروم بود کم کم خراب شد ، و از آن تلی خاک و یک یا دو اتاق کوچک مانده بود که مشهور به (کلتی خواجه اشرف) بود ، که بعدها توسط فردی خیر به نام سید عبدالله هاشمی این مکان به دبیرستان پسرانه مبدل گشت.
آنچه می خوانید قطراتی است بجا مانده از سرشک قلمی استوار که تعهد و ذوق ادبی را در هم آمیخته و ترکیبی موزون از سوز و گداز و هنر شاعری را رقم زده و هر مصرع و بلکه هر کلمه اش براستی حاکی از پیوندی است ناگسستنی میان احساس و عرفان که در طبعی لطیف زبانی برآورده است یادآور غزلهای طبع نواز حافظ لسان الغیب واینگونه است که ازعین الدین قره العینی ساخته و روستایی را تجسمی گردانده ازسخندانی حافظ برای روستا.
ای خوش آن دوست که در وقت غمم یاد کند
بـــه صـفـــای قدمی جان مرا شاد کند
ای خوش آن کوبه دعایی زِ دَمِ همت خویـش
یکـــدم از عـاشق دلخسته خود یاد کند
رنگ آبــــــاد نگیرد دل ویرانــهمـــــــا
تــا نــه شمــشاد قدت باغ دل آباد کند
خاطرش رنــگ تکدُّر نپـــذیــرد هــــرگز
بـــسته بـند غــمی کـو زغم آزاد کند
داد خـویش از در او می نبرم بــر در غیــر
آن بــــت سنگدل ار خود همه بیداد کند
نـه غـریب اسـت اگر عمر به کابــین طلـبد
نو عروسی که چنین عشوه به داماد کند
یوسف از عادت دیرینه نگردد هیهات
تــا چه افیون لبت با من معتاد کنــد