شعر محلی خراسانی
یادی از روزگاران سپری شده وآداب ورسوم نیک مردمان جنوب خراسان در شعری به لهجه شیرین فردوسی
مم کنم یاد از او روزن که بچم بو از دم بنگ نماز تا شو هو تی کوچم بو
بچگی مایو چه بو،بچگن حال چنن تا مگی چیز دقهر مشن ولو ورمچنن
وقت فکرش مکنم،فکر همو بچگیم مل اسپند ونمک مخ به هوا ور مجیم
خنم کهگلی وپشتبونش بو تزری شو هو تی خنم وبرمگلی ده نفری
یاد از او بوتفرست شرّن نعلیمه همو تی خنه که ور کار زده بو قلیمه
همو تی کرسی ولاف کهنه پر پینم بو با او که هچ نبو واز دلون بی غم بو
شو هو دور کرسین خنگم کنگل بو هو روی کرسیم فنجون چای پوخل بو
آخ که رشنیی هر خنه چراغ موشیه بو بر غم وغصگم رای فرموشیه بو
آخ او سالک به خدا خنگم برقه نداشت نون آقا وگدا خیلیگه فرقه نداشت
به خدا رنگ و روی خنگم فرقه نداشت پرهن وکوش وجمگمه فرقه نداشت
یاد از او بی بیو وقصه و اوسنگشه یاد از او خستکو وکشتگو ودنگشه
شو هو زر کرسی بی بی مخزیم هممه برّگیه ادم بی غصه وهم فرطه غمه
ببو از ادمون حال وای قمپزشه که مگن آهوی حتی وبزشه
تا پریروز خه اشپشو مار مس بخواره حال مشه که گویی سرموک وبلغس بخواره
ببو از این همه چش وهم چشیون مایو دگه که شودی رسم ورسوم هو میون مایو دگه
حال مشه دگه وچشمن مایو بند کسه که نبو خنی بی اشپش وکیگ ومغسه
مایو که گوشتن کنسرون قوطی مخوارم کی هو تی لرگ سفالین قروتی مخوارم
گویه ودخترن حال که پچین چنه گویه ب دستوک وفرموک وپکین چنه
بچیه ر حال گویه ننه برد واستنده که مویون سرته دودستی برته ورکنده
زنه ر گویه که توگی برته راس کنده یا نخود گویه که وراشکنه دستاس کنده
پیله کش دنه که اقدر مزنن ور سرته که مگر مایو شوده کلفتته ونوکرته
وز باید که گویه حضرت خانم چته مه دسته گل چته مه مغزوک بادم چته مه
تا چنی غنچه لووشه مگر از هم وریه یا چنی کلو مکه می بزنی بد ش نیه
البته مایو هم از ای زنو بفتر خه نیم ملّ او مردن قچاق قدیمتر خه نیم
آخ او سالک به خدا خنگم برقه نداشت نون آقا وگدا خیلیگه فرقه نداشت
شال وکرباس به خدا پرهن وتنبن همه بو پارچیه بفتر از ای دن هو تی شهر کمه بو
کی مدنس که کرپ کیف وکرپ پش چنیه سالن ک با او هم سختیو بگذشت چنیه
حال خه مغزکن بادم ما ناز مکنن کی اون چدر با جنس کرپ ناز مکنن
کی دگه مغزوکن بادم ما نو مپزه البته واز خبه تخم مرغ خه اینو مپزه
ملّ رق بچگن حال خه پل خرج مکنن ملّ او مدرن دسته گل خرج مکنن
مغز بادم مگه کرکریه خنه ر مه سنگ وکاشی دگه ای خنه ویرنه ره مه حال
تصدیق درمو مر دگه ماشین میه ملّ او خانم آقای فلان وبقیه
باس بری قرض کنی ور اوشو ماشین بخری وای از ای مغزکن بادم وای بی خبری
هو سراش دگه او قرقر گسفند چه بو گوه از بنگ نماز تا شو هو تی بند وچه بو
توو فرموش شودیه گیوگمه ،گالشمه به خدا پل شودیه،پز شودیه ارزشمه
بچگن حال کی اوگوشت هو تی تاس مخوارن هم سرخرجیه یک ساله خه آنداس مخوارن
آخه آنداس چه مبه خاصیت آنداس چه مبه مزه وخاصیت سوسیس وکالباس چه مبه
قربون لگ مه شم وقربنه او گوشتیه لگ قربنه گوشت قورمه هو روی اتش دگ
مردم که سوسیس وهمبرگر وپیتزا مخوارن کی دگه اشکنه وتوگی وگیپا مخوارن
حرف مه ای نیه که ای هم پیشرفت بده مگویه اینو چنی که ای هی ورمگده
حرف م اینه که حیفس که چنی جوشو زنم بایس ای طور کلومو یک سره وگوشو زنم
که بده ای همه چش هم چشیو ک مایو مکنم مکنم هم چشیو واز همه حاشا مکنم
مردم سدگی ودلخوشیو رگم نکنه بدتر از ای دگه همشهریو خ ر گم نکنه
هنشن ورد پل ای همه پکک نزنه ای دو روز عمرت ر خوش بشه وخوش بگذرنه
او قدیم با او که هو تی سفرگومه نونه نبو ای همه چینی وپریکس وتفلونه نبو
به خدا واز دلون سده ویک لختمه داشت با او که زندگی وروز وشبون سختمه داشت
شو هو زر کرسیم تنبک بو دیریه بو شرنیمه به خدا دوریگه کشتیه بو
ما که با یاد قدیم هی هی وبف بف مزنم خ شو بینم شبن چلیه که کف مزنم
************************
شعر از آقای جواد زرین فر
منبع:
عصر یک جمعه ی دلگیر (شعری در غربت آقا)
عصر یک جمعه ی دلگیر (شعری در غربت آقا)
فکر نکنم شما این شعر رو به طور کامل جایی دیده باشید .
عصر یک جمعه ی دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟
چرا آب به گلدان نرسیده است؟
چرا لحظه ی باران نرسیده است؟
وهر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است
به ایمان نرسیده است
و غم عشق به پایان نرسیده است.
بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید،
بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است ؟
چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است؟
دل عشق ترک خورد،
گل زخم نمک خورد،
زمین مرد،
زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد،فقط برد،
زمین مرد، زمین مرد ،
خداوند گواه است،دلم چشم به راه است،
و در حسرت یک پلک نگاه است،
ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین آه خدایا برسد کاش به جایی،
برسد کاش صدایم به صدایی…
***
…عصر این جمعه ی دلگیر
وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس،
تو کجایی گل نرگس؟
به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی ست زجنس غم و ماتم،
زده آتش به دل عالم و آدم
مگر این روز و شب رنگ شفق یافته، در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم!
که به جای نم شبنم
بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت.
نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت
به فدای نخ آن شال سیاهت
به فدای رخت ای ماه!
بیا
صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم توئی ،
آجرک الله!
عزیز دو جهان یوسف در چاه ،
دلم سوخته از آه نفس های غریبت
دل من بال کبوتر شده
خاکستر پرپرشده،
همراه نسیم سحری
روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی
و سپس رفته به اقلیم رهایی،
به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی
و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت
زیر رکابت
ببری تا بشوم کرب و بلایی؟
به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ،
نگهم خواب ندارد،
قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد،
شب من روزن مهتاب ندارد،
همه گویند به انگشت اشاره
مگر این عاشق بیچاره ی دلداده ی دلسوخته ارباب ندارد…
تو کجایی؟
تو کجایی؟
شده ام باز هوایی،شده ام باز هوایی…
***
گریه کن
گریه وخون گریه کن، آری
که هر آن مرثیه را خلق شنیده است
شما دیده ای آن را
و اگر طاقتتان هست،
کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم،
و خودت نیز مدد کن که قلم در کف من
هم چو عصا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است،
به گستردگی ساحل نیل است،
و این بحر طویل است
وببخشید که این مخمل خون، بر تن تبدار حروف است
که این روضه ی مکشوف لهوف است،
عطش بر لب عطشان لغات است
و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات است،
و ارباب همه سینه زنان، کشتی آرام نجات است ،
ولی حیف که ارباب «قتبل العبرات» است،
ولی حیف که ارباب«اسیر الکربات» است،
ولی حیف هنوزم که هنوز است
حسین ابن علی تشنه ی یار است
و زنی محو تماشاست زبالای بلندی،
الف قامت او دال و همه هستی او در کف گودال و سپس آه که «الشّمرُ …»
خدایا چه بگویم «که شکستند سبو را و بریدند …»
دلت تاب ندارد
به خدا با خبرم
می گذرم از تپش روضه که خود غرق عزایی،
تو خودت کرب و بلایی،
قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی،
تو کجایی … تو کجایی… .
شاعر :
سید حمیدرضا برقعی
خورشید رفته است ولی ساحل افق می سوزد از شراره ی نارنجیش هنوز
وز شعله های سرخ شفق ، نقش یک نبرد تابیده روی آینه ی آسمان هنوز
گرد غروب ریخته در پهن دشت رزم پایان گرفته جنبش خونین کار زار
آنجا که برق نیزه وفریاد حمله بود پیچیده بانگ شیهه ی اسبان بی سوار
پایان گرفته رزم وبه هر گوشه وکنار غلطیده روی بستر خون پیکری شهید
خاموش مانده صحنه وگویی زکشتگان خیزد هنوز نغمه ی پیروزی وامید
این دشت غم گرفته که بنشسته سوگوار امروز بوده پهنه ی آن جاودانه رزم
اینک دوسوی صحنه ، دو هنگامه دیدنیست یکسولهیب آتش ویکسو غریو بزم
این دشت خون گرفته که آرام خفته است امروز بوده شاهد رزم دلاوران
این دشت دیده است یکی صحنه ی شگفت این دشت دیده است یکی رزم بی امان
این دشت دیده است که مردان راه حق چون کوه دربرابر دشمن ستاده اند
این دشت دیده است که پروردگان دین جان برسر شرافت ومردی نهاده اند
این دشت دیده است که هفتاد تن غیور بگذشته اند از سر وسامان زندگی
بگذشته اند از سروسامان که بگسلند از پای خلق رشته ی زنجیر بندگی
امروز زیر شعله ی خورشید نیمروز بر پاشده است رایت بشکوه انقلاب
بالیده است قامت آزادگی وعشق تابرفراز معبد زرین آفتاب
ازپرتو جهنده ی شمشیرهای تیز خورشیدها دمیده به هنگام کار زار
بانگ حماسه های دلیران راه خق رفته ست تاکرانه ی آفاق روزگار
خورشید رفته است وبپایان رسیده رزم اما نبرد باطل وحق مانده ناتمام
وین صحنه ی شگفت بگوش جهانیان تاروز رستخیز صلا میدهد ((قیام))
*-به نقل ازگلستان حسین -صص ۱۳۰-۱۳۱ -انتشارات آشنا – چاپخانه نسرین -رمضان ۱۳۸۹ هجری قمری-گرداورنده رضا رضا نور گیلانی رود سری -سروده.م.آزرم ——————————
محرم-ماه خون وقیام -ماه شهاىت -ماه شکست دشمن
ماه قیام ،ماه حسین ، ماه انقلاب
ماه خروج پیشرومومنان بود
ماه شکست دشمن قرآن وفتح حق
ماه ظهور عدل به اهل جهان بود
مردی قیام کرده به صحرای کربلا
کز خاندان خاتم پیغمبران بود
مردی قیام کرده که باانقلاب خون
بر هم زن رِِژیم ستم گستران بود
مردی قیام کرده که تا روز رستحیز
نام گرامیش همه جا جاودان بود
فرزند با کفایت نستوه بوتراب
کز خون او زمین بلا گلستان بود
با خون نوشته است بتاریخ روزگار
هرکس که بار ظلم کشد ناتوانبود
بهر قیام نسل جوان برعلیه ظلم
اول شهیدش اکبر زیبا جوان بود
تکمیل تاشود سند سرخ انقلاب
امضاءزخون اصغر شیرین زبان بود
سیراب تا شوند همهتشنگان عدل
در خون طپیده ساقی لب تشگان بود
هفتاد وچند یاور وانصار ولشکرش
هریکچو آیت است که در خون طپان بود
عباس وعون وجعفروعبدالهش چوگل
سیراب زاشک دمبدم باغبان بود
قرآن ورق ورق پی تحکیم امر حق
تا نهضت مقدس دین جاودان بود
با این قیام کاخ ستم واژگون نمود
تابر قرار مکتب خون جامگان بود
بر انتقال خون شهیدان بی کفن
گاه قیام (زین اب )قهرمان بود
هر ارض(کربلایی) وهر یوم عاشری
تا انقلاب مهدی صاحب زمان بود
سرسلسله مردم آزاد حسین استنقل از شکوفه های غم -صص۱۳۵-۱۳۶-نادعلی کربلایی -موسسه مطبوعاتی خزر -تهران—-
آنکس که دراین ره سر وجان داد حسین است
مردی که چوکوهی ببر تیشه ی بیداد
دامن بکمر برزد واستاد حسین است
درسی به بشر داد بدستور الهی
درسش عملی بود نه کتبی ،نه شفاهی
آیین یزیدی که بری بود زانصاف
ننمود بتهدید وبه تطمیع گواهی
در معرکه دشمن چوبه او خط امان داد
رد کرد وخروشان شد ودر معرکه جان داد
ننهاد بزنجیر ستم گردن تسلیم
حنجر بدم خنجر بیداد گران داد
مردانه دراین معرکه بنهاد قدم را
بر ضدستمکار بر افراشت علم را
با نیروی یزدانی وبا دست خدایی
بشکست بهم قدرت ارکان ستم را
اعلامیه از قتلگه کرب وبلا داد
با زینب وسجاد سوی شام فرستاد
این جمله زخون بود در آن نشریه مسطور
باید بشر از قید اسارت شود آزاد
او کرد بنوع بشر این قاعده تعلیم
کاندر ره آزادگی از جان نبود بیم
دیگر نهراسد زستمکار ستمکش
مظلوم بظالم نکند کرنش وتعظیم
هر وحشی ناکس نزند کوس تمدن
هر کافر ناحق نزند لاف تدین
اشرار باحرار نگیرند سر راه
ناکس نفروشد بکسان ناز وتفر عن
شمشیر نباشد بکف زنگی بد مست خائن نشود عالی وعالی نشود پست باشد که ببالند وننازند ونتازند
از باب زر وسیم باشخاص تهیدست
برچیده شود قاعده ورسم توحش
از مسند حق دور شود قاضی حق کش
ازبین رود منکرومعروف بیاید جاهل رهد از جهل چو عالم بزید خوش
مردم همه با کافر وظالم بستیزند
پویند ره حق وزناحق بگریزند
کوبند همی سنگ الم بر سر بدخواه
بر فرق تبهکار همی خاک بریزند
این حکم صریح است وبدیه است ومحقق
چیره نشود حق کش وکشته نشود حق
بیداد گری را اثری نیست بعالم
زنده است حسین ابن علی آن حق مطلق-
(ازبصیر اصفهانی-به نقل از شاهکارهای ادب فارسی(اشک شفق)صص۲۰۰-۲۰۱ آراسته ی رضا معصومی -نشریه ماه نوع -ناشر : رشیدی -دیماه ۱۳۶۲ شمسی)——————-
جلوه گاه حق از احمد مهران-همان ماخذ-ص ۲۰۲:–
تاابد جلوه گه حق وحقیقت سر توست
معنی مکتب تفویض علی اکبر توست
ای حسینی که تویی مظهر آیات خدای
این صفت از پدر وجد تو در جوهر توست
درس مردانگی عباس بعالم آموخت
زانکه شد مست از آن باده که در ساغر توست
طفل شش ماهه تبسم نکند پس چه کند ؟
آنکه بر مرگ زند خنده علی اصغر توست
ای که در کرببلا بیکس ویاور گشتی چشم بگشا وببین خلق جهان یاور توست
خواهر غمزده ات دید سرت بر نی وگفت:
آنکه باید به اسیری برود خواهر توست
(بابی انت وامی)که توای مکتب عشق
عشق را مظهر و آثار علی اصغر توست
ای حسینی که بهر کوی عزای تو بپاست
عاشقان رانظری دردم جان پرور توست
خواست (مهران )بزند بوسه سراپای تورا
دید هر جا اثر تیر زپا تاسر توست —
نقل از ص۲۰۲ اشک شفق -آراسته رضا معصومی-سروده احمدمهران – —- سرسلسله ی مردم آزاد حسین است
آنکس که دراین ره سر وجان داد حسین است
مردی که چوکوهی ببر تیشه ی بیداد
دامن بکمر برزد واستاد حسین است
درسی به بشر داد بدستور الهی
درسش عملی بود نه کتبی ،نه شفاهی
آیین یزیدی که بری بود زانصاف
ننمود بتهدید وبه تطمیع گواهی
در معرکه دشمن چوبه او خط امان داد
رد کرد وخروشان شد ودر معرکه جان داد
ننهاد بزنجیر ستم گردن تسلیم
حنجر بدم خنجر بیداد گران داد
مردانه دراین معرکه بنهاد قدم را
بر ضدستمکار بر افراشت علم را
با نیروی یزدانی وبا دست خدایی
بشکست بهم قدرت ارکان ستم را
اعلامیه از قتلگه کرب وبلا داد
با زینب وسجاد سوی شام فرستاد
این جمله زخون بود در آن نشریه مسطور
باید بشر از قید اسارت شود آزاد
او کرد بنوع بشر این قاعده تعلیم
کاندر ره آزادگی از جان نبود بیم
دیگر نهراسد زستمکار ستمکش
مظلوم بظالم نکند کرنش وتعظیم
هر وحشی ناکس نزند کوس تمدن
هر کافر ناحق نزند لاف تدین
اشرار باحرار نگیرند سر راه
ناکس نفروشد بکسان ناز وتفر عن
شمشیر نباشد بکف زنگی بد مست خائن نشود عالی وعالی نشود پست باشد که ببالند وننازند ونتازند
از باب زر وسیم باشخاص تهیدست
برچیده شود قاعده ورسم توحش
از مسند حق دور شود قاضی حق کش
ازبین رود منکرومعروف بیاید جاهل رهد از جهل چو عالم بزید خوش
مردم همه با کافر وظالم بستیزند
پویند ره حق وزناحق بگریزند
کوبند همی سنگ الم بر سر بدخواه
بر فرق تبهکار همی خاک بریزند
این حکم صریح است وبدیه است ومحقق
چیره نشود حق کش وکشته نشود حق
بیداد گری را اثری نیست بعالم
زنده است حسین ابن علی آن حق مطلق-
(ازبصیر اصفهانی-به نقل از شاهکارهای ادب فارسی(اشک شفق)صص۲۰۰-۲۰۱ آراسته ی رضا معصومی -نشریه ماه نوع -ناشر : رشیدی -دیماه ۱۳۶۲ شمسی)—
جلوه گاه حق از احمد مهران-همان ماخذ-ص ۲۰۲:–
تاابد جلوه گه حق وحقیقت سر توست
معنی مکتب تفویض علی اکبر توست
ای حسینی که تویی مظهر آیات خدای
این صفت از پدر وجد تو در جوهر توست
درس مردانگی عباس بعالم آموخت
زانکه شد مست از آن باده که در ساغر توست
طفل شش ماهه تبسم نکند پس چه کند ؟
آنکه بر مرگ زند خنده علی اصغر توست
ای که در کرببلا بیکس ویاور گشتی چشم بگشا وببین خلق جهان یاور توست
خواهر غمزده ات دید سرت بر نی وگفت:
آنکه باید به اسیری برود خواهر توست
(بابی انت وامی)که توای مکتب عشق
عشق را مظهر و آثار علی اصغر توست
ای حسینی که بهر کوی عزای تو بپاست
عاشقان رانظری دردم جان پرور توست
خواست (مهران )بزند بوسه سراپای تورا
دید هر جا اثر تیر زپا تاسر توست —
نقل از ص۲۰۲ اشک شفق -آراسته رضا معصومی-سروده احمدمهرانشعله های سرخ شفق-