گریوان – بجنورد – خراسان شمالی
سایتها و وبلاگهای روستای گریوان
شهرستان بجنورد – استان خراسان شمالی
http://www.gerivan-image.blogfa.com/
http://www.axgerivan.blogfa.com/
گریوان
گرچه گریوان با راهی که اخیرا برایش کشیده شده ، حدود ۳۵ کیلو متر از مرکز استان خراسان شمالی ( بجنورد ) دورشده ولی راه اولیه ی آن از دوراهی بئش قارداش به سمت فیروزه جداشده ودر مسیر زیبای زو با فاصله ی ۱۷ کیلومتر می تواند بجنورد را به گریوان متصل نماید. درصورت احیای این جاده مسافران وگردشگران می توانند از مواهب طبیعی بیشمار درمسیر بهرمند گردند.
گریوان امروزی علی رغم اینکه نام یک روستاست ، شامل منطقه ای است که چند پارچه آبادی مانند نیستانه ، علی گل ، قاپاق ، کلاته های ملاغلامحسین و…(برج) دربرمی گیرد. سرچشمه گریوان پرآب ترین چشمه ی در منطقه بجنورد بوده وآب آن توانسته محصولات باغی زیادی را به بازارهای خراسان ، مازندران ، گیلان و…عرضه دارد
صعود به قله ی کوه سالوک از سمت گریوان مناظر چشم نوازی را در برابر دیدگان هر توریست وکوهنورد قرار می دهد که از خاطرات خوش سفر به گریوان خواهد بود.
ترکی گریوان زابان ولهجه ی خاص منطقه بوده وبا ترکی رایج در کشور تفاوتهای لهجه ای آشکاری دارد.
در گذشته دراین روستا فرش بافی و نوغانداری مرسوم بوده که اولی به حداقل رسیده وپرورش کرم ابریشم به طورکل منقرض گردیده است
گریوان قدیم
گزارشی در سالهای قبل، گریوان را ماسولهی بچنورد لقب داده بود. عکسی از دوران قاجار منتشر شده،که دورنمای مزارع ورودی روستا و بخش مسکونی آنرا نشان میدهد. قلعهی قدیمی گریوان، معروف به کولس، یا همان یوخارکی قلعه است، شباهت زیادی به تعریف یاد شده دارد. خانهها به صورت پلکانی و شبیه ماسولهی گیلان، در یک تپهی مثلثی شکل بنا شده است.اضلاع مثلث، علیرغم تغییرات و ریزشهایی که در آن صورت گرفته، همچنان، در وسط روستا نمایان است.ضلع شمالی قلعه همان کلس صغود کردهی فعلی است که منتهی میشده به آسیاب آبی(آس آبی)؛ منازل ضلع شرقی معروف به خانههای رو به امامرضا بوده و از طلوع تا عصر، آفتاب داشتند(و دارند) این بخش وصل میشد به کوچهی اصلی، از شیب کوچهی مسجدجامع تا مغازهی سیدرضا عفتی به سمت ایستگاه، تا وصل شود به راه دیرمان(آسیاب آبی) یا به عبارتی مسیر خیابان اصلی که در حال حاضر به صورت شمالی- جنوبی از ورودی ده تا مزار امتداد یافته و آسفالت است. ضلع غربی روستا وصل میشد به جوی آبی که از سولدره به شارشاری رسیده از کپری میگذشت و به آسیاب آبی ختم میشد. این بخش مشرف بود به سویآسته و مناظر کلاتهها و راه و مزارع مسیر نیستانه . این خانهها رو به سمت غرب بنا شده و از آفتاب بعد از ظهر تا غروب کامل خورشید در بین قلل سالوک و آلاداغ بهرهمند میشد.ضلع جنوبی قلعه بعد از مسجد جامع امتداد زیادی با شکل پلکانی یا طرح ماسولهای ادامه نمییافت و در کوچهی متصل به منزل مرحوم کدخدا یارو(یارمحمد) خاتمه مییافت. منازل این قسمت از روستا، رو به سمت سرچشمه و ارتفاعات سالوک بنا شدهاند. ادامهی این ضلع تا مزار دارای حیاطهای بزرگ خانوادههای حاج حسینقلیخان گریوانی و حاج حسنخان پهلوان و… بود. ادامه وصف شمای گریوان قدیم و فعلی باشد برای بررسی و تحقیقی افزون تر .
سیاهخانه
همین اندازه توضیح میتواند راهنمای مناسبی برای خروج از روستا، آنهم به سوی اردغان باشد. راه عبور در گذشته و حال با پای پیاده و یا چارپایان، سیاهخانه است. سیاخانه قدمت زیادی در ارتباط گریوان و یا حتی بجنورد با جلگهی اسفراین و مرکز آن شهر میانآباد(اسفرایین فعلی) داشته و دارد. خط لولهی گاز اسفراین از این گردنه عبور کرده است. گریوانیها خاطرات زیادی در مورد این منطقه و راههای عبور آن به روستاهای، چرمران(سارمران فعلی- این تغییر نامهای محلی توسط مسولین فارس و یا بومیهای تحت تاثیر فارسزبانان هم حرف و حدیثهای زیادی دارد که باید تحقیق و بررسی شود)، گرمه، چهاربرج و و خوشین و…از روستاهای اسفرایین و ییلاقات، تلوستانهای بالا و پایین، هنگران بالا و پایین و خانههای بیلو و خانو، بینمده و … دارند. راه سیاهخانه پل ارتباطی و تبادلات تجاری و فرهنگی، گریوان با بخش اعظمی از جلگهی اسفرایین بوده است. روابط تجاری همچنان برقرار بوده و برای سهولت و استفاده از وسایل نقلیهی امروزی مجبورند، راه آسفالتهای که در ادامهی سفر ما آمده طی نمایند. ارتباطات فرهنگی هم در گذشته زیادتر و با ازدوجهای دو طرفهایی صورت میگرفت، تداوم می یافت. از بزرگان جلگهی اسفرایین نقل است که آنان برای شفای مریضهایشان، پیش ملا فرجالله و ملا علیمردان میآمدند. قاصدی که برای اعلام کسالت، مریض راهی گریوان میشد؛ به محظ عبور از سیاهخانمه، حال بیمارشان بهبود مییافت. ملا فرجالله و علیمردان مردان متدینی بودند که نفس گرم ایشان، به گفتهی سالخوردگان روستا، بیماران زیادی را در گریوان، علی گل، اسفرایین، رختیان و… بهبود بخشیده است. این دو از اکراد(کرمانج) مهاجر و ساکن در برج و گریوان بودهاند. نسل هایی از نوادگان آنان، ادامه دهندهی راه ایشانند. سیاهخانه بخش اعظمی از خاطرات افراد ساکن در دو سوی سالوک و آغداغ را در خود ضبط کرده و حیف است که به این مختصر بسنده گردد.
راه پرمیس
برنامه ریزی یک روزه برای کوهپیمایی اجازهی انتخاب راههای مختلف رسیدن به اردغانی را نمیدهد. سرگروه و راهبلدان تصمیم گرفتهاند، جمعیت حدود شصت نفری را با سه دستگاه مینیبوس، به اردغانی برسانند. پس مسیر مشخص و غیرقابل تغییر است. اگر تاخیر حضور چند نفر پیش نمیآمد، خنکای گریوان میتوانست، حاضران را مجبور به برداشتن لباس گرم کند. مینیبوسها وقتی مسیر گریوان، علیگل، قاپاق، درتوم، اسدلی را طی و به گردنهی پرمیس سرازیر شدند؛ آفتاب از سالوک پایین آمده و سایهی ایکهتپه، از اراضی آبی طرفین دره ی دقونقز خور رد شده و به دیمزارهای پای تپه رسیده بود. روستای کلات اسفرایین را متوجه نشدم ولی، باغات عراقی و محمودی و راه جدا شده به سمت روئین، دقایقی مرا با خود به دههی پنجاه برد و یاد سیبهای سرخ و هلوهای درشت و آبداری انداخت که آنروزها، بابام از رویین میآورد ؛ برایم زنده کرد. آنروزها گریوان باغاتی به این وسعت نداشت. آب خنک چشمههای تو راه هرچندتابستان های زیادی میهمانم کردهبودند، ولی یحتمل، به جهت گرسنگی، حسی را ایجاد نمی کرد. راه وقتی از آببخش گذشت و به سهراه ایرج رسید، یکی از من پرسید، این روستا کجاست؛ گفتم: این ضرب و المثل معروف، سشتنگ هریه قالده پریمان را شنیدهایی؟ این روستا ایرج یا همان اصطلاح قدیمیها هره است و روستای بعد از آن فریمان، یا همان پریمان است. مینی بوسها که راهنمای راست زدند، سنگلاخ های این راه در اوایل دههی شصت را به خاطر آوردم که با لندرورهای انگلیسی با کلی بالا و پایین پردیدنها برای هضم تخممرغهای صرف شده، راه روستاهای دامنهی جنوبی سالوک را طی می کردیم تا نقطهی مناسبی برای حفر چاه عمیق برای روستاهای کلاتهی ترکها، قلی و… پیدا کنیم. همین وضع ادامه یافت تا در اواخر دههی یادشده برای یکسالی، گذرم به اسفرایین افتاد. روز از نو روز از نو، چند حلقهای هم برای این منطقه.
از اینجا که به سمت راست حرکت کنی روستاهای چندی از اسفراین را در چپ و راست جاده ترک کرده به سنخواست و نهایتا به جاجرم و اگر بخواهید به شاهرود خواهید رسید. اما ما از کنار روستای سارمران(چرمران) به سمت ارتفاعات و در جهت شمال حرکت می کنیم. دشت را با شیب ملایم و خلاف جهت حرکت آبهای روان از سالوک پیش میرویم. مراتع درجهی دو دامنههای جنوبی که تمام شد، باید پیاده میشدیم. گفتههای گرم و سرد چشیدههای گریوانی به هنگام حرکت، مبنی بر دیر رسیدن همان و برخورد با گرمای اردغان را جدی نگرفته بودم. بازم باورم نمیشد که صبح کمتر از ساعت ۹ ، بتواند گرمای طاقت فرسایی داشته باشد، لذا وقتی آقای مهندس سالاریان میخواست، لباس گرمش را در مینیبوس رها کند؛ گفتم، یحتمل بالاتر سرد شده و یا باران بیاید و ممکن است باد شدید باشد… شدت گرما طوری شد که کوله را زمین گذاشته، کاپشن را درون آن گذاشته و کلاه آفتابی و متلقات آنرا بیرون میکشم. کاروان پیاده، به اردغانی نزدیک میشد. دستهها منظم نبودند، دهنهی دره وسیعتر شد میشد کاسه و یا شکل یو U را تصویر کرد. راههایی چند پدیدار گشت. اکثرا به یک سمت چپ متمایل شده و میخواستند، از بال چپ خودرا به چند درختی که از دور نمایان بود، برسانند. وقتی گفتند: اینجا اردغانی است، به دنبال منازلی می گشتم که در خیالم سقفهای آن بعضا ریخته و دیوارهای بهجای مانده از آن سایبانی است که میتواند، از شدت گرما و عرق نشسته بر جبینم، بکاهند؛ و فرصتی باشد برای تمرکز جهت این که آیا نالههای تن تبدار گذشتگانم را که در میان بعبع برههای مانده در گومها، گم میشوند، میتوان تمیز داد؟ گفته بود این گونه نشد. چالههایی دیدم که دورش سنگچین شده است. نهیب بهرام از وسط راهروندگان شنیده شد آهای علی، آهای … آهای … هایره؟ به کجا چنین شتابان؟ نمیخواهید، خانههای بابایتان، پدربزرگتان را ببینید؟ بهرام را گفتم اردغانی همین جاست؟ خانههایش همین هاست؟ گفت شهبلده. اویز بالخ. سیز کلتهگز اویردده. به سمت یال چپ یو روان شدم. پهلوانهای دیگر هم با من آمدند. جا خانههائی بزرگتر، بردیوارهی چالههای مانده، طاقچههایی دیده میشود. دیوارهی کوچکی بعضی از این جامنازل را پارتشین بندی کرده است. حسب اطلاع بخشی از این خانه متعلق است به برهها که در کنار و وصل به محل سکونت ساکنان آن است. بیجهت نبود که گریهی بچهها و بعبع برهها، سمفونکی بدرودزمستان را مینواخت. با وجود، افتادن قاب تصویر تصوراتم از اردغان و خانه هایش، صدای آوازهای پدرم را در خوابش میشنیدم، که بعد هر بیت یک آخیی میگفت. نقل است که این نوع ترانه خوانیهایش بعد دست دادن تنها پسرش بیآنکه خود بداند، آغاز شده است.
براحتی درک می کنم،آنان که تند میروند و آنان که قبل و بعد تشر آقابهرام، ایستادهاند. آنان که میروند، هیچ تعلقخاطری به اینجا ندارند. حتی به اندازهی سایه اندک ذهن من هم از این چالهها که بهرام و ماشاالله با حرارت تمام میگویند: اینجا خانهی فلانی است و آنجا منزل فلان، تصوری برای زندگی گذشتگان ندارند. دکتر هابیل تنها و متفکر خود را به بلندتر نقطه اوه رسانده است. مهندس سالاریان بی توجه به هم همههای راه افتاده در دور راوی داستان زندگی اردغانی، همانطور که به دنبال ما میآید: اگر این جا خانههای عمویم کربلائی میرزا (میرزاجان پهلوان) باشد، اشاره به آثار زخم مانده برچانهاش، حتما من اینجا از بغل خواهرم افتادم. غیر از ما چند نفر و چند نفری که به تعریفهای ماشاالله گوش می کنند؛ بقیه به زیر سایهی بیدهای چشمه رسیدهاند. دور چشمه و چاهی که کبوتر روی آب آن لانه کرده و سر سفرهی یکبار مصرف پهن شده بر روی شنهای مرطوب بمانید تا بعد…
فوالعاده است
در یک جستجو اتفاقی به این مطلب برخوردم. مطلب خودم بصورت جمع شده از چند پست وبلاگم توجهم را جلب کرد و به طرز آشکاری لذت بردم. ممنون از شما بخاطر این کار و کارهای خوب دیگرتون
ttp://gerivan.blogfa.com/cat-5.aspx