طوسکلا – نکا – مازندران

سایتها و وبلاگهای روستای طوسکلا

شهرستان نکا – استان مازندران

www.tooskola.ir/

http://shahidtoosi.blogfa.com/

http://tooskola.persianblog.ir/

زادگاه سردار شهید:

محمد حسن طوسی

موقعیت جغرافیایی

روستای طوسکلا از توابع مرکزی نکا واقع در دهستان قره طغان به عنوان مرکز دهستان قره طغان در شهرستان نکا واقع شده است که ارتفاع آن از سطح دریا ۵۰ متری میباشد .

این روستا از طرف شمال به خورشید و امامیه و از طرف جنوب به روستاهای سیاوشکلا و ولاشد از سمت شرق به روستای شهاب الدین و از طرف غرب به روستای بستان خیل محدود میباشد شکل روستای طوسکلا به صورت طولی –خطی است و چون برمدار جاده اصلی نیروگاه تشکیل یافته و خانه های آن در مسیر قراردارد و شکل روستا را به شکل طولی در آورده است . و این موقعیت روستا را به صورت یک منطقه استراتژیکی در آورده است و موجب شده حتی در قیمت گذاری و ارزشهای مالی زمین های مسکونی و تجاری و زراعی برتری خاصی پیدا کند.

این روستا در ۵ کیلومتری شهرستان نکا واقع شده است که حدودا روستا و زمین های کشاورزی آن ۷۸۵هکتار میباشد که ۴۱ هکتار آن خود روستا می باشد  

براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۶۱۸ نفر (۴۱۸خانوار) بوده‌است.

تاریخچه روستا از نظر اسناد

   نام موضعی در حوالی ساری مازندران دهی از دهستان قره طغان بخش بهشهر شهرستان ساری در ۵ هزار گزی شمال نکا دشت ،معتدل و مرطوب مالاریایی با ۳۰۰تن سکنه

  ،آب آن از رودخانه نکا ،محصول آن برنج و غلات و پنبه و مختصری مرکبات و صیفی جات ،شغل اهالی زراعت وراه آن مال رو.(لغت نامه استاد جعفر شهیدی)

تاریخچه روستا از نظر بزرگان

به گفته یکی از بزرگان روستا نقل کرده اند که طی مرمت و کار کردن در مزار روستا به یک سنگ قبر برخورد کرده اند که قدمت روستا را براساس این سنگ به ۷۰۰سال قبل تخمین زده اند.

وجه تسمیه روستا

    از نظر اهالی روستا وجه تسمیه روستا:

۱-    وجود جنگل توسکا در روستا

۲-    وجود فردی به نام شاه طوس در منطقه

۳-    کوچ قومی از شهر طوس به این مکان

۴-    البته برخی ها اعتقاد دارند که روستا طاووسکلا نام داشت و افراد برای سهولت در بیان و گویش لهجه به طوسکلا تغییر پیدا کرده است.

مراحل توسعه تاریخی بافت فیزیکی

   شکل اولیه روستا از سمت شمال بوده که به تدریج با افزایش جمعیت و مهاجرت افراد به روستا که سبب ساخت و ساز شده است که این ساختها به سمت جنوب کشیده شده است و روستا به شکل روستاهای خطی- طولی در آمده است. که وقتی از طرف شهرستان نکا وارد روستا می شوید این پدیده به وضوح دیده می شود.

عوامل موثر در شکل گیری روستا

 

علل پیدایش روستا بدلیل حاصل خیزی خاک و اقلیم مناسب است و با تاسیس و گسترش و سازماندهی را مواصلاتی نکا به نیروگاه حرارتی شهید سلیمی نکا وانتخاب آن به عنوان مرکز دهستان قره طغان که طبعا نقش عملکردی اداری ویژه ای 

به خود گرفته وتوانسته رشد نسبتا قابل ملاحظهای داشته باشد .

سابقه بروز حوادث طبیعی

سیلی که در سال ۱۳۷۸ در شهرستان  آمده بود به مزارع روستا کشیده شده بود ولی خوشبختانه به روستا سرازیر نشده است .

طبق گفته اهالی ریش سفید روستا در سال ۱۳۱۵ساعت ۵/۲ شب زلزله ای در روستا رخ داده است که خسارات مالی زیادی وارد کرده بود که این زلزله در ۴۰ روز ادامه داشت و زلزله های کوچکی نیز رخ داده است .

تعیین آمار باستانی داخل و اطراف روستا

در روستا از آثار باستانی ۲تپه مشاهده میشود که تپه ابو حمزه (حاج موسی تپه ) که جز میراث فرهنگی است و آنراثبت کرده است و دیگری سوزدین تپه (حاج مصطفی تپه )است .

شقایق سرخ – سردار شهید محمد حسن طوسی

در سال ۱۳۳۷ از صلب مردی پارسا و از دامن زنی پرهیزگار در روستای طوسکلا از توابع شهرستان نکا پسری متولد شد که نامش را محمد حسن گذاشتند . محمد حسن که اولین فرزند خانواده بود در آغوش پر مهر مادر آرام آرام قد کشید تا این که پاییز سال ۱۳۴۵ از راه رسید و محمد حسن پایش به مدرسه باز شد . تا کلاس پنجم همه ساله در خرداد قبولی اش را گرفت و همزمان به مکتب خانه جهت آموختن و فراگیری عم جزء و قرآن رفت . در همان کلاس پنجم بود که به مادرش گفت: « می خواهم روزه بگیرم » با این که جسم ضعیفی داشت و ما هم مخالف روزه گرفتن اش بودیم ، قبول کرد که یکروز در میان را روزه بگیرد.

به دلیل نبود مدرسه ی راهنمایی ، محمد حسن طوسی برای ادامه تحصیلات به شهر نکا رفت . در مدرسه راهنمایی فردوسی نکا تا سوم راهنمایی را به پایان رسانه و برای ادامه تحصیلات به ساری رفت . در این رابطه حاج محمد علی طوسی پدر ایشان می گوید : « تقریبا سال سوم دبیرستان بود که احساس کردم حال و هوای محمد حسن عوض شده; به مادرش گفتم : « حاجیه بتول فکر نمی کنی حال و هوای محمد حسن یک مقدار عوض شده ؟ » مادرش این حدس را تایید کرد تا این که یک وقت فهمیدیم محمد حسن با روحانیون والامقام و مبارز آشنا شده که آن ها او را به تقلید مرجع تقلیدی بنام حاج آقا روح ا… در آورده اند. مدتی گذشت که دیدم میل رفتن به دبیرستان ندارد . گفتم : پسرم چرا رابطه ات را با درس و مدرسه کم کردی؟ » ابتدا بهانه در آورد که چو شما – پدرومادر- تنها هستید و به خرج منزل نمی رسید من به خاطر شما درس را رها کرده ام. اما من بعدا فهمیدم که چون با انقلابیون بر علیه شاه فعالیت می کند به این خاطر به دبیرستان نم یرود که مبادا گیر بیفتد . این اواخر – سال ۱۳۵۶ – گاهی اوقات شب ها دیر به منز می آمد بعضی وقت ها متوجه می شدم که کاغذهای لوله کرده ایی را از من و و ماردش پنهان می کند. بیشتر روزها صبح زود به ساری می رود و شبها تا دیر وقت ما رامنتظر می گذارد. برای من مشکل بود که از او حرف بکشم از همان کودکی آدم با رمز و راز و توداری بود. تا یان که یکی از دوستان یک روز به من گفت: حاج محمد علی مواظب محمد حسن باش که ساواک در تعقیب او هستند.

در همین حین با وساطت ما ، محمد حسن با دختر مومنه ایی ازداواج کرد . هنوز چند وقتی از ازدواجش نگذشته بود که موقع خدمت سربازی اش فرا رسید. اصلا رضایت نمی داد به سربازی برود . چند با اصرار کردم که پسر از سربازی نمی شود فرار کرد . اما محمد حسن می گفت: من به طاغوت خدمت نمی کنم . تا این که چندمین مرحله از پاسگاه زاندارمری ،امنیه آمدند. که پسرم مجبور شد به خدمت سربازی اعزام شود. او را یکراست به پادگان آموزشی در بیرجند بردند. هنوز چند روز از اعزامش نگذشته بود که دیدم به خانه برگشته است . گفتم : آقا محمد حسن چی شده که برگشتی ؟ گفت: پدر ، من که گفته بودم به طاغوت خدمت نمی کنم . بعدها فهمیدیم که در موقع معاینه ی سربازی محمد حسن با خوردن توتون ته مانده ی سیگار کاری کرده بود که ضربان قلب اش بالا بود و همین باعث شده بود که پسرم از خدمت سربازی معاف شود ! – زمزمه ی اعتراض بر علیه شاه بالا گرفته بود . محمد حسن یک رادیوی کوچک خرید . اخبار فارسی را از کشورهای دیگری گرفت و آن را به دیگران منتقل می کرد .تا این که مبارزات علنی شد و پسرم جزء کسانی شد که بصورت منسجم بر علیه شاه تظاهرات را سازماندهی و ساماندهی می کردند. »

در همین ارتباط همسر محمد حسن طوسی می گوید : « دی ماه ۱۳۵۷ بود که دخترم متولد شد.» غروب روز ۲۶ دی ماه ۱۳۵۷ بود که دیدم محمد حسن خوش حال و خندان دارد می آید ، صدایش نیز بلند است. با فریاد به من می گوید : مادر سمیه ، مادر سمیه .

گفتم: چی شده چرا این قدر خوشحالی ؟ گفت: شاه ، شاه خائن فرار کرده ، حالا که مردم همه خوشحال هستند من باید برای دخترم جشن مفصلی بگیرم . مدتی از این ماجرا گذشت که دیدم یک روز به من می گوید : می خواهم بروم تهران ، به کمی پول احتیاج دارم . گفتم : تهران برای چه ؟ گفت : حضرت امام می خواهند بیایند گاردی های شاه اعلام کرده اند که نمی گذارند امام خمینی بیاید . ما می خواهیم برای حفاظت جان امام و همراهانش به تهران برویم . بالاخره پول فراهم کردیم ایشان و دوستان شان به تهران رفتند که پس از دیدار با امام به مازندران برگشتند . »

محمد حسن طوسی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته انقلاب اسلامی شهرستان نکا و با همراهی تعداد از روحانیون سر شناس اقدام به حفاظت از شهر و مردم آن نمود تا این که بعد از مدت کوتاهی ، در مرداد ۱۳۵۸ به سپاه پاسدران انقلاب اسلامی پیوست . در همین زمان با اوجگیری درگیری ضد انقلاب در گنبد ، به شهرستان گنبد اعزام گردید . پس از آرامش در این شهر به کردستان رفت . در آن جا با شهید و الامقام جاوید الاثر متوسلیان آشنا شد. در سال ۱۳۵۹ بود که فرمانده عملیات سپاه ساری شد . همزمان در سپاه ساری فرماندهی «گروه شهید » را پذیرفت . در برقراری امنیت در جنگل های آمل ، سوادکوه ، ساری، گرگان و جنگلهای گیلان از خود شجاعت وصف ناپذیری به خرج داد . در همین زمان و با نشان دادن لیاقت های فراوان به فرماندهی طرح و عملیات سپاه منطقه سه – گیلان و مازندران – منصوب می گردد . همزمان و در زمستان سال ۱۳۶۰ بعد از پایان یافتن غائله ی ضد انقلاب در آمل به تیپ ۳۱ عاشورا اعزام می شود . در اطلاعات و عملیات تیپ با دوست یار دیرینه اش شهید حسین اکبری دنگسرکی بارها و بارها برای شناسایی به قلب دشمن می زند . در همین مرحله بود که افق جدیدی در مقابلش باز می شود و او با غلامحسین افشردی معروف به حسن باقری آشنا می شود . آشنایی محمد حسن طوسی و غلامحسین افشردی تنگاتنگ می شود تا حدی که بارها و بارها این دو در جلسات مختلف در کنار هم قرارگرفتند . محمد حسن طوسی بعد از شرکت در عملیات های فتح المبین و بیت المقدس که در فروردین و خرداد سال ۱۳۶۱ انجام شد به مازندران برگشت . در همین زمان جانشین قرارگاه حضرت ابوالفضل که کار اعزام نیروی رزمی و پشتیبانی به جبهه ها را در مازندران به عهده داشت ، گردید . تا این که در سال ۱۳۶۲ بنابر صلاح به لشکر ۲۵ کربلا پیوست . و به عنوان معاون اطلاعات و عملیات لشکر ۲۵ کربلا منصوب گردید . محمد حسن طوسی عملیات والفجر ۶ را نیز تجربه کرد . در همین عملیات بود که برادرش محمد ابراهیم طوسی به شهادت رسید . و آن قصه ی معروف و شنیدنی و به یاد ماندنی که شهید مرشدی وقتی از محمد حسن طوسی خواسته بود که اجازه دهد هر طور شده بدن پاک و مطهر محمد ابراهیم را به عقب بیاورند که محمد حسن طوسی در جواب اش گفته بود : یا همه ی شهدا و یا هیچکدام . که این موضوع باعث گردید که بدن محمد ابراهیم طوسی بعد از ۱۳ سال کشف و به وطن اش عودت شود .

بعد از عملیات و الفجر ۶ در عملیات های قدس ۱ و ۲ و عملیات های ایذایی دیگر شرکت جست . اوج زحمات محمد حسن طوسی را در والفجر می توان مشاهده کرد.

سرهنگ پاسدار سید حبیب ا… حسینی در مورد آغازین حرکت های والفجر ۸ می گوید : « محمد حسن طوسی با لبخندی ملیح گفت : از فرماندهی به ما ابلاغ شده است تا برای دیدن آموزش سخت و طاقت فرسا، به مدت شش ماه به غرب کشور رفته و از خانواده دور باشیم …. ضمنا برادران توجه داشته باشند که در این شش ماه کوچک ترین تماسی بین آن ها و خانواده شان برقرار نمی شود . مرخصی ها تعطیل است. امکان آمدن به شهر وجود ندارد. سخت ترین آموزش ها در پیش روی شما است . برادرانی که مایل نسیتند از همین جا اعلام انصراف کنند تا کار انتقال آنها به واحدهایی که داوطلب هستند انجام بشود …… تا اینکه در چوئیبده و درکنار رود بهمن شیر اردو زدیم ! »

در این مرحله بود که کار سخت آموزش نیروها به اوج خود رسید . آب و هوای سرد جنوب روی جسم نیروها خصوصا غواصان تاثیر سختی گذاشته بود . لازم بود تدبیری اندیشیده شود. امکان اعزام نیروهایی که در حین آموزش مریض می شدند به پشت جبهه وجود نداشت . در این ارتباط حاج محمد علی طوسی پدر سر لشکر پاسدار شهید محمد حسن طوسی می گوید : «نزدیک به یک ماه و نیم مانده به عملیات والفجر ۸ متوجه شدم که محمد حسن طوسی به طوسکلا آمده است . گفتم : حسن آقا چه خبر ؟ این دفعه بی موقع و بی خبر به مرخصی آمدی ؟ در جواب ام گفت: پدرجان به مرخصی نیامده ام . آمده ام مقدار کمک های مردمی برای رزمندگان اسلام ببرم . گفتم : حالا چه چیزهایی می خواهی ؟ گفت : صد کیلو عسل ناب محلی ، یک تن برنج طارم ، صد کیلو یا بیشتر ترشی سیر و سرکه ، مربای محلی و … گفتم : پسرم این ها را برای چه می خواهی ؟ گفت : توی این هوای سرد بچه های مردم دارند آموزش غواصی می بینند خدا را خوش نمی آید که از غذای معمولی لشکر بخورند . بعد از صحبت های محمد حسن ، من و عموی او برای گرفتن عسل ناب به سمت کوهها و روستاهای هزارجریب بهشهر رفتیم . زن های روستا مشغول درست کردن و جمع کردن ترشیجات و مرباجات و برنج شدند . وقتی وسایل آماده شد محمد حسن آن ها را با خود به جبهه برد . »

شهید محمد حسن طوسی در یک سخنرانی به جزئیات شکل گیری عملیات والفجر ۸ پرداخت . ایشان شکل گیری و پیروزی این عملیات را مرهون اصل غافلگیری و عنایات خداوند می داند و می گوید : « این طور مطرح کردیم که بخشی از لشکر به غرب کشور رفته است. با این حال قبل از همه من ، حاج کمیل ، مرتضی قربانی پاشا ، کسائیان به منطقه ی مقابل فاو رفتیم . منطقه خلوت بود ، بچه ها غریبانه و مظلومانه کار را شروع کردند . غذای گرم نداشتیم . بچه ها کنسرو با نان می خوردند . کارها بسیار سخت و طاقت فرسا بود .بچه ها با جریان جزر ومد آشنا شدند. که چگونه در طول ۲۴ ساعت بالا و پایین می رود . بالاخره کلی طول کشید شناسایی های متعددی انجام دادیم . بیش از ۱۶۰ بار وارد منطقه شدیم . کم کم منطقه شلوغ شد اما خداوند چنان مهر بطلان بر قلب ، چشم و گوش دشمنان زده بود که دشمن هیچ یک از آنها را در منطقه نمی دید .

طرح فریب به خوبی انجام شد. دشمن گیج شده بود .البته طرح فریب و سایر عوامل وسیله است . تلاش و کار اصلی را خداوند مهیا می کند چرا که خودش در قرآن فرمود: اگر شما خداوند را یاری او نیز شما را یاری خواهد کرد .

……مهم ترین خط دفاعی دشمن در منطقه ی مقابل لشکر ۲۵ کربلا قرار داشت که اسکله ی معروف شهر فاو بود . شهر فاو شهری بود مملو از موانع مثل : مین های خورشیدی ، سیم های خاردار ،مین های منور و ضد نفر نهایتا وقتی ما خواستیم وارد شویم ، متوجه شدیم که دشمن ده رده مانع در مقابل رزمندگان اسلام قرار داده است . بعد از این همه موانع تازه رسیدیم به خط اول دشمن . که مواجه شدیم با سنگرهای محکم ، بتونی ، مسلح به تیربار و ضد هوایی که به لطف خداوند بچه ها توانستند با کمترین تلفات به ===== برسند . و کاری که قرار بود در چندین مرحله انجام شود در همان مرحله ی اول انجام شد و بچه ها پس از تصرف شهر به پاکسازی آن پرداختند . آن چیزی که برای ما مهم و حائز اهمیت بود ، معنویت بچه ها و روحیه ی بالای معنوی نیروها بود . براساس همین معنویت بود که ما در این عملیات پیروز شدیم . نکته ی مهم اثرات این عملیات بود که قبل از عملیات می شد شهادت آنها را پیش بینی کرد . در مجموع به این جا رسیدیم که در این عملیات هیچ دست مادی کارساز نبود. نه طرح کسی و نه فرماندهی کسی . نه تدبیر کسی و نه جنگیدن خوب . بلکه این عملیات ها صد در صد خدایی بود و خداوند این عملیات را هدایت کرد. … »

در عملیات والفجر ۸ و ادامه ی آن که به جنگ ۷۸ روزه ی فاو معروف است . محمد حسن طوسی چندمین مرحله مجروح شد و حتی به حالت اغما فرو رفت . بعد از عملیات والفجر ۸ ، عملیات کربلای یک – آزاد سازی مهران – از محمد حسن طوسی خاطرات خوش دارد . حضور در عملیات کربلای ۴ و پس از آن عملیات کربلای ۵ که سخت ترین نوع عملیات در جنگ هشت ساله ی عراق علیه ایران لقب گرفت عملیات هایی هستند که محمد حسن طوسی به عنوان فرمانده اطلاعات عملیات لشکر ویژه ۲۵ کربلا به ایفای نقش پرداخت.

در مورد شکل گیری عملیات کربلای ۵ که دو هفته پس از عملیات کربلای ۴ صورت پذیرفت سرهنگ پاسدار سید حبیب ا… حسینی اینگونه می گوید :« من و محمدحسن طوسی از قرارگاه تاکتیکی لشکر ۲۵ کربلا در شلمچه خارج شدیم .آقای طوسی به من گفت : قرار است با هم به یک ماموریت برویم . من ساکت شدم و حرفی نزدم . از سمت پاسگاه حسینیه به طرف قرارگاه مشترک عملیات جنگ – خاتم الانبیاء رفتیم. دژبانی خیلی سخت می گرفت . وارد سنگر خیلی بزرگی شدیم اولین کسی که با او روبرو شدیم [ سرلشکر پاسدار ] سید رحیم صفوی [ فرمانده کل سپاه پاسداران ] بود . مرتضی قربانی فرمانده لشکر ۲۵ر کربلا ، شمخانی فرمانده وقت نیروی زمینی سپاه ، حاج حسین خرازی ، عبدا… مشیمی ، آیت ا… رفسنجانی با لباس نظامی نیز تشریف داشتند. ماکت بسیار بزرگی از منطقه آماده شده بود تا فرماندهان از روی ماکت توضیحات کارهای انجام شده را بدهند. از لشکر ۲۵ کربلا آقای طوسی این کار را انجام داد . جلسه تا یک و نیم صبح طول کشید و … »

عملیات کربلای ۵ در ۱۹ دی ماه ۱۳۶۵ کلید خورد و مدت زمان زیادی را به خودش اختصاص داد تا اینکه در اوایل اسفند ۶۵ فروکش کرد. بعد از کربلای ۵ عملیات کربلای ۸ نیز در منطقه شلمچه اجرا گردید که لشکر ۲۵ کربلا در آن شرکت کرد. بهاری نو از راه رسید و سال ۶۵ برای همیشه رخت خویش را بسته بود . نیروهای لشکر ۲۵ کربلا پس از تقویت نیرویی در شلمچه استقرارشان را محکم تر کردند.

ماه فروردین سال ۶۶ هنوز یک هفته از عمرش را سپری نکرده بود که بار دیگر محمد حسن طوسی به شلمچه رفت . در این ارتباط سرتیپ دوم پاسدار حاج تقی مهری می گوید : « بعد از عملیات کربلای ۸ در یک نقطه ی جغرافیایی از شلمچه معروف به دژ ۱۰۰۰ نیروهای ایرانی و عراقی شدیدا در کش و قوس بودند . طوی که بارها وبارها ، ما و عراقی ها برای تصرف آن نقطه با هم درگیری شدیدی داشتیم این شدت درگیری به آن جا منتهی شده بود که این نقطه از خط به دفعات بین ما و عراقی ها دست به دست شده بود. آخرین بار لشکر ۲۵ کربلا روی آن نقطه تک انجام داد و پس از تصرف هدف ، خط را تحویل لشکر ۱۹ فجر داد . صبح روز نوزدهم فروردین ۱۳۶۶ آقای طوسی به اتفاق علیرضا نوبخت ، سید منصور بنوی ، مهدی بشارتی و یکی دیگر از بچه های اطلاعات به نام کلبادی برای بررسی همان موقعیت رفتند موقعی که به آن موقعیت رفتند، بنده با آن ها در ارتباط بی سیمی بوده ام . در لابلای این ارتباط ، برادرمان آقای طوسی چیزهایی را می فرمود که من آنها را یادداشت می کردم . گاهی اوقات در خواست آتش می کرد و گاهی اوقات درخواست جابجایی نیرو را ضروری می دانست . یک وقت متوجه شدم روی فرکانس ما دارد با یکی از فرماندهان لشکر ۱۹ فجر صحبت می کند. شنیدن صدای ایشان باعث دلگرمی مان بود. صحبت های ایشان که با بچه های ۱۹ فجر تمام شد دیگر با ما ارتباط نگرفتند . مدت کوتاهی گذشت که تصمیم گرفتم این سکوت را بشکنم هرکاری کردم تماس برقرار نشد . در همین اثنا خط شلوغ شده بود سعی کردم به آن جا بروم متوجه نگرانی نیروهای اطلاعات شدم . از وضعیت آقای طوسی پرسیدم که گفتند هیچ خبری نداریم . در همین حین بچه ها اطلاع دادند که مهدی بشارتی با تنی مجروح برگشته است . آقای بشارتی فقط متوجه سقوط چند خمپاره در کانالی که آن ها با هم به درون آن رفته بودند،شده بود . ایشان متاسفانه نتوانست خبر دیگری را به ما بدهد و آخر قصه به این جا رسید که ، قائم مقام فرماندهی لشکر به همراه فرمانده یکی از تیپ های لشکر و دو نفر دیگر از یارانش برای همیشه از مجاهدان حق جدا شده و به جوار رحمت حق شتافتند. »

و سرانجام ، محمد حسن قاسمی طوسی ، معروف به طوسی ، رزمنده ایی که از صلب مردی مومن و مادری پرهیزگار که در ماه شعبان ۱۳۳۷ هجری .ش پای به این دنیا نهاده بود ، پس از تحمل زحمات و زجرهای فراوان و گذراندن خدمت سربازی در ارتش طاغوت و شاهنشاهی و …

در حالی که در مسئولیت جانشینی فرماندهی لشکر ۲۵ کربلا قرارداشت با تنی خسته و مجروح و عدم پذیرش سهمیه مکه و احاله ی آن به یک رزمنده ی دیگر در حالی که قبل از شهادت به زیارت مولایش علی بن موسی الرضا رفته بود در دشت تفتیده ی شلمچه و در مورخه ی ۱۹/۱/۱۳۶۶ در سن ۲۹ سالگی برای همیشه و با اصابت ترکش های خمپاره ۶۰ م.م عراقی ها و در حالی که لحظاتی بیش به ظهر نمانده بود و در نزدیکترین محل به دشمن مستقر شده بود برای همیشه ی تاریخ از زمینیان فاصله گرفت . آن گونه که خود خواسته بود ، ابتدا به فضلیت گمنامی رسید ، پس از سال ها فراق و هجران ، در سال ۱۳۷۴ پیکر پاک و مطهرش روی دستان یارانش قرار گرفت و در فصلی سبز و دشتی زیبا چون شقایق سرخ در خامه دل یارانش کاشته شد.

والسلام

دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری مازندران

سید ولی هاشمی

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *