لاشک،کجور،مازندران

سایت ها و وبلاگ های روستای لاشک
شهرستان نوشهر – استان مازندران
lashaki.mihanblog.com/

وجه تسمیه

برخى از مورخین، ساکنین اولیه این منطقه را قوم تاپور یا تپور دانسته‏ اند و بدین مناسبت نام این منطقه را تپورستان نامیده‏ اند. عده‏ اى نیز نوشته ‏اند به قولى طبر در زبان محلى به معنى کوه است و چنین نتیجه گرفته ‏اند که طبرستان به معنى کوهستان آمده است. برخى نیز گفته‏ اند که در منطقه طبرستان جنگل‏هاى انبوه و حیوانات وحشى زیاد بوده است.

در قدیم ساکنین بومى آن، براى قطع درختان و دفاع در برابر حیوانات درنده وحشى و حتى براى منازعات داخلى ناچار به داشتن سلاح تبر بوده‏اند و به همین مناسبت این منطقه را طبرستان نامیدند.

ابوالفداء در تقویم البلدان در وجه تسمیه طبرستان پیروى از لغت‏سازى عامه کرده و آن نام را مشتق از کلمه «تبر» دانسته و بر آن شده است که مردم این سرزمین به مناسبت جنگل‏هاى انبوه و استفاده از تبر، غالبا پیشه هیزم شکنى داشته‏اند، بنابراین طبرستان را سرزمین هیزم شکنان پنداشته است.

لسترنج در کتاب سرزمین‏هاى خلافت شرقى درباره طبرستان و مازندران مى‏نویسد: «… کلمه «طبر» در زبان بومى به معنى کوه و بنابراین طبرستان به معنى ناحیه کوهستانى است».

تا قرن هفتم هجرى، واژه طبرستان متداول بوده است. از هنگام حمله قوم مغول به بعد ظاهرا نام طبرستان متروک و به جاى آن نام مازندران بر روى این منطقه متداول و معمول شده است.

یاقوت حموى نخستین جهانگردى است که اسم مازندران را ذکر کرده و مى‏گوید نمى‏دانم اسم مازندران از چه وقت استعمال مى‏شده و با اینکه در کتاب‏هاى قدیم اثرى از این نام نیافته، استعمال آن در زمان‏هاى گذشته، همه جا معمول بوده است.

بنابر نظر او در حقیقت، دو اسم «طبرستان» بر تمامى نواحى کوهستانى و اراضى پست ساحلى اطلاق مى‏شد کلمه مازندران بر منطقه اراضى پست ساحلى که از دلتاى سفید رود تا جنوب خاورى بحر خزر امتداد دارد اطلاق مى‏گردید. سپس این کلمه یعنى «مازندران» بر تمام نواحى کوهستانى و ساحلى اطلاق گردید و امروز دیگر نام «طبرستان» استعمال نمى‏شود.

همچنین در شاهنامه فردوسى که در قرن چهارم هجرى به نظم در آمده است در موضوع «به تخت نشستن کیکاوس و آهنگ مازندران» آمده است:

که مازندران شهر ما یاد باد همیشه برو بومش همیشه آباد باد که در بوستانش همیشه گل است به کوه اندرون لاله و سنبل است.

همچنین درباره وجه تسمیه مازندران نوشته‏اند: «موز (ماز) نام کوهى است که از گیلان تا تالار قصران و جاجرم امتداد دارد. چون این منطقه در درون کوه موز (ماز) واقع شده است فلذا به اسم موزندرون نامیده شده بر اثر کثرت استعمال به مازندران تبدیل و شهرت یافته است».

رویدادها و حوادث تاریخی در ادوار مختلف

دوران باستان

در روزگار سلطه کیانیان بر ایران، کاووس کیانى که داستان صفا و نزهت بهشتى مازندران یا سرزمین دیوان را از زبان نغمه‏ساز مى‏شنود، به وسوسه رامشگر آهنگ تسخیر مازندران مى‏نماید:

شنیدم یکى نو سخن بس گران که شه دارد آهنگ مازندران

پس با لشگرى گران به مازندران مى‏رود، اما در تلاقى دو سپاه، سپاهش از دیوان مازندرانى (مازنى ـ مزنى) شکست مى‏خورد و خود نیز اسیر دیو سپید مى‏گردد.

قبل از ورود آریائى‏ها به این سرزمین طوایف مختلفى در آنجا سکونت داشته‏اند. از جمله این اقوام مى‏توان از تپورى‏ها، آماردها و کادوسى‏ها نام برد. اقوام تپورى در مازندران زندگى مى‏کردند. آماردها در نواحى کوهستانى بین رودخانه هزار آمل و تنکابن تا دیلمستان و سفید رود به سر مى‏برده‏اند. کادوسى‏ها نیز در گیلان سکنى گزیده بودند.

دوره مادها

در زمانى که فلات ایران به خصوص نواحى زاگرس صحنه جنگ و خونریزى آشوریان و اقوام دیگر بود، مردمان نواحى جنوبى دریاى خزر در آرامش و امنیت و شرایط مناسب اجتماعى زندگى مى‏کردند و اقوام نواحى دیگر به آنها پناهنده مى‏شدند. یکى از طوایفى که به نواحى جنوب خزر پناهنده شده است طایفه مغان، یکى از طوایف شش گانه ماد بوده است. در دوره حکومت آرته یس مادى (شاه قبل از دیا اکو) جنگى بزرگ بین کادوسیان و مادها اتفاق افتاد. علت این جنگ بدبینى یکى از پارسى‏هاى صاحب نفوذ در دربار شاهى به نام پارسد (پارساداس) نسبت به شاه بود. او زمانى از شاه رنجیده خاطر گردید و با سه هزار نیروى جنگى به سرزمین کادوس‏ها مى‏رفت و حمایت آنها را جلب مى‏کند و آنها بر علیه مادها تحریک نمود. آرته یس سپاهى انبوه را به مقابله با او فرستاد. در جنگى که بین آنها رخ داد، سپاه ماد شکست خورد و کادوسى‏ها پارسد را به پادشاهى خود انتخاب کردند. او همواره به قلمرو ماد تجاوز مى‏کرد و به غارت آن حدود مى‏پرداخت.

دوره هخامنشیان

حکومت هخامنشیان از حدود ۶۷۵ ق.م آغاز شده و تا سال ۳۳۰ ق.م ادامه یافته است. سر سلسله این دودمان هخامنش بوده که پس از آن چیش پیش اول، کمبوجیه اول، کورش اول، چیش پیش دوم، کوروش دوم، کمبوجیه دوم، کوروش سوم (بزرگ)، کمبوجیه سوم و… بر این سرزمین حکومت کردند. کوروش پس از فرو ریزى دولت آریائى ماد، مشغول تهیه مقدمات یک حکومت نیرومند شد. او ارتشى از عناصر سپاه ایران و حاشیه دریاى خزر فراهم کرد.

اقوام ساردى، تپوران، کادوسیان و سکائیان از جمله نیروهاى برجسته شرکت کننده در اردوى کوروش بودند. در این نبرد کوروش تپوران مازندرانى و کادوسیان گیلانى را از ارتش جدا نمود و آنها را ترغیب به حمله نمود. در اثر حمله این نیروها سپاه لیدى شکست خورد و شهر سارد به محاصره سربازان کوروش در آمد. بعد از این جنگ آماردها و کادوسیان همچنان در حلقه اتحاد کوروش باقى ماندند و در اکثر جنگ‏هاى زمان او شرکت فعال داشتند. در زمان ذوالقرنین، ایران به صورت ملوک الطوایفى اداره مى‏شد و مازندران و طبرستان به یکى از اعیان فارس سپرده شده بود. در جنگ خانگى مشهور به «کوناکسا» بین اردشیر هخامنشى و برادرش کوروش کوچک، کادوسیان به حمایت از اردشیر پرداختند. در این جنگ فرمانده قواى کادوسى به نام آرته گرس کشته شد. ۱۴ سال بعد از جنگ کوناکسا، کادوسیان علیه هخامنشیان قیام کردند. اما اردشیر با سپاهى انبوه آن را سرکوب نمود و آنها نیز اطاعت از دولت مرکزى را پذیرفتند.

دوره سلوکیان

به هنگام حمله اسکندر در سال ۳۳۱ ق.م، تمامى اقوام کناره خزر یعنى آماردها، کادوسى‏ها، تپورى‏ها، هیرکانى‏ها و کاسپى‏ها سپاهى مرکب از هشت هزار نفر پیاده و سواره تشکیل داده و به کمک داریوش سوم هخامنشى فرستادند. این قشون تحت فرماندهى یکى از فرماندهان شجاع به نام «مازه» قرار گرفت. در این نبرد که «جنگ گوگمل» خوانده مى‏شد، جنگى هولناک میان گارد شاه و جنگجویان نخبه یونانى درگرفت. شجاعتهاى اقوام مزبور در این جنگ عظیم یکى از درخشان‏ترین فصول جنگ‏هاى ایران و یونان شناخته مى‏شود.

اسکندر پس از فتح و غارت و آتش زدن تخت جمشید، پایتخت ایران هخامنشى، چون شنید که داریوش قصد بازسازى سپاه خود را دارد، سپاه خود را به سه قسمت کرد. او «پارمن ین» را مأمور فتح سرزمین کادوس [گیلان] نمود تا راه کمک آنان به داریوش را قطع نماید. «کراتر» دوست نزدیک اسکندر و سردار لایق وى نیز جهت اشغال سرزمین تپوران [طبرستان] مأموریت یافت. این دو سردار مأمور بودند پس از تسخیر سرزمین‏هاى گیلان و مازندران، در گرگان به اسکندر که خود با بخشى از ارتش خویش داریوش را تعقیب مى‏کرد، بپیوندند. «کراتر» با سازشى که با «فرادات» تپورى سردار این قوم نمود، طبرستان را به راحتى اشغال کرد، ولى پارمن ین از تسلط بر سرزمین دلیران کادوس عاجز ماند. اسکندر پس از قتل داریوش، خود تصمیم به یکسره کردن کار مردم آمارد و کادوس، گرفت.

قواى اسکندر در بیشه‏هاى متراکم خزرى و ارتفاعات جنگلى با آماردها درگیر شدند و تلفات و خسارات فراوانى متحمل شدند. سرانجام آماردها نمایندگانى اعزام داشتند و راه سازش پیش گرفتند. پس از مصالحه، رسیدگى به امور منطقه آمارد نشین نیز به «فرادات» تپورى [طبرستانى] که قبلاً تسلیم کراتر سردار اسکندر شده بود، واگذار گردید. لازم به ذکر است که بعدها، در روزگار فرمانروایى جانشینان اسکندر در ایران، در جنگ رافیا [۲۱۷ ق.م]، کادوسیان را از جمله لشگریان سلوکى مى‏بینم.

دوره ساسانیان

بعد از اسکندر و جانشینانش گیلان و مازندران حالت استقلال داشته‏اند. گشنسب شاه در این دوران بر مازندران حکومت مى‏کرده است و خاندان او از ۳۳۰ ق.م تا ۵۲۹ .م نزدیک به نهصد سال حکومت کرده‏اند. در دوران سلطنت بهرام گور (۴۲۰ـ۴۳۸ .م)، پس از آنکه بهرام بر خاقان پادشاه ترکان پیروز شد، با خبر شد که یکى از سران دیلم با لشکرى انبوه به رى و سرزمین‏هاى اطراف آن حمله و جمعى را اسیر نموده است. او همچنین نگهبانان مرزى آن حدود را مجبور به پرداخت خراج نمود. بهرام‏گور، مرزبان را با سپاهى به رى فرستاد. سپس خود بهرام نیز به او پیوست و بى‏درنگ به سوى دیلم روان شد. دو سپاه در میانه راه به یکدیگر رسیدند. بهرام، سردار دیلمى را گرفتار ساخت و سپس او و سپاهیانش را بخشید و آنها در شمار یاران نزدیک بهرام قرار گرفتند.

دوام حکومت و فرماندهى خاندان گشنسب در طبرستان تا روزگار فیروز ساسانى ادامه داشته است که در این زمان ترکان صحرانورد ماوراء جیحون به خراسان و مرزهاى تپورستان (طبرستان) تاخته‏اند. کارى از خاندان گشنسب برنیامد ولى کیوس (کى وش) فرزند ارشد قباد شاه ساسانى، به امر پدر به کمک مردم طبرستان و گیلان شتافت و ترکان را تار و مار ساخت. از این زمان حکومت خاندان گشنسب پایان یافت و حکومت به ساسانیان منتقل شد. ظهور مزدک و افکار مزدکى، قباد شاه ساسانى را مجذوب خود ساخت و او نیز پس از قبول این آیین، به تبلیغ آن پرداخت. اما دیرى نپایید که شاه ساسانى قربانى یک توطئه پنهان گردید و از قدرت برکنار شد و به این ترتیب نهضت مزدکى نیز خاتمه یافت. مدتى بعد کیوس، شاه گیلان و مازندران و برادر خسرو انوشیروان ـ فرمانرواى ایران ـ به کیش مزدکى درآمد. در دوران انوشیروان مزدکیان سرکوب شدند و بیشترین تلفات را مزدکیان در گیلان و بلوچستان دادند.

کیوس، حاکم مازندران و گیلان به دعوت برادر خود انوشیروان جهت همکارى در سرکوب ترکان ماوراء جیحون با مردان مازندران، دیلمیان و گیل‏ها بر ترکان تاخت. او بعد از حمله دوم خود به ترکان و کسب پیروزى، هواى حکومت ایران کرد و به مدائن حمله برد، ولى اسیر شد و سر خود را در این داعیه از دست داد. (۵۲۹ ـ ۵۳۶ .م). پس از قتل کیوس، انوشیروان حکومت طبرستان و مازندران را به فرزندان امیر سوخرا (که از امراى فیروز بن هرمز بود) سپرد. پنج نفر از این خاندان به نام‏هاى زرمهر بن سوخرا، داد مهر بن زر مهر، ولاش بن داد مهر، دار مهر بن ولاش و آذرولاش بن داد مهر به مدت ۱۱۰ سال بر نواحى ساحلى خزر حکومت کردند. پس از آذر ولاش، این ولایت به گیل بن گیلانشاه گاو باره که از نوادگان جاماسب بن فیروز ساسانى بود سپرده شد.

گیلان بن گیلانشاه فرمانروایى مقتدر بود که حکومتى قوى در روزگار یزدگرد سوّم در گیلان و مازندران برپا کرد. مازندرانى‏ها او را گیل گاو باره نامیدند. گاو باره پایتخت را از ماندران به گیلان انتقال داد و از گیلان تا گرگان عمارات و قصرهاى عالى ساخت. مدت فرمانروایى او بر دو منطقه بزرگ خزرى پانزده سال بود. بعد از او دابویه فرزندش بر این منطقه حکومت کرد. در این زمان اعراب مسلمان به ایران حمله کردند و پایتخت ساسانیان مدائن را متصرف شدند. پس از جنگ قادسیه، یزدگرد ساسانى که از سلطنت کردن نا امید شده بود، «باو» را از آتشکده اصطخر فارس دعوت به همکارى نمود.

باو پس از عزل از حکومت مازندران و گیلان در زمان شیرویه ساسانى در این آتشکده منزوى شده بود. او تا رى یزدگرد را همراهى کرد ولى از شاه ساسانى خواست تا به زیارت آتشکده کوسان پایتخت باستانى طبرستان که بناى جدش کیوس بود رفته و از آنجا در گرگان به شاه ملحق شود، ولى پس از رسیدن به آتشکده چون از سقوط ساسانیان مطمئن بود، در همانجا معتکف شد. سقوط ساسانیان زمینه تاخت و تاز ترکان ماوراء النهر به مازندران را فراهم کرد و چون حاکم وقت یعنى «باو» حکومت را رها کرده بود، مردم دچار صدمات زیاد شدند مردم از «باو» که در آتشکده کِوَسان معتکف شده بود، خواستند قدرت را به دست گیرد و او با تعهد گرفتن از مردم مبنى بر حکومت مطلق وى بر مازندران، به حکومت بازگشت و نوادگان او به نام آل باوند یا باوندیان در مازندران و بعضا گیلان قرن‏ها حکومت داشتند. بعدها فرخان بزرگ، فرزند دابویه از سلسله گاوباره حکومتى پرصلابت ابتدا در گیلان و سپس در مازندران تشکیل داد و در مرز و بوم خود دست به عمران و آبادانى زد.

دوره اسلامى

تا سال‏ها بعد از سقوط ایران توسط اعراب مسلمان، دیلمیان (مازندرانیها و گیلانیها) مقاومت کردند و اسلام را از اعراب نپذیرفتند. حتى جنگ بزرگ «واجرود» در آوردگاه واجرود واقع میان قزوین و همدان که بین اعراب و دیلمیان به فرماندهى موتا سردار مشهور دیلمى صورت گرفت کارى از پیش نبرد. با اینکه در این جنگ خونین و طولانى موتا کشته شد و ایرانیان شکست خوردند ولیکن عرب‏ها هم نتوانستند به دیلمستان نفوذ کنند و مرز مسلمانان و نامسلمانان، چالوس در شرق و قزوین در جنوب گردید. در سال ۳۰ ه .ق در زمان خلافت عثمان، سعید بن العاص که امارت کوفه را بر عهده داشت از ناحیه شرقى خزر وارد مازندران شد و تمیشه را در سر حد گرگان به تصرف درآورد. در زمان اختلافات امام على علیه‏السلام و معاویه، این مناطق استقلال دوباره به دست آوردند.

مصقله بن هبیره الشیبانى در زمان حکومت معاویه در شام مدعى شد که با چهار هزار تن سپاهى مازندران را به قلمرو اسلامى اضافه خواهد کرد. او با لشکرى انبوه به مازندران حمله کرد و بارها با فرخان اسپهبد مازندران از سلسله گاوباره جنگید و سرانجام هنگامى که با سپاهیانش از معبرى تنگ در ناحیه کجور، عبور مى‏کرد، لشگریان فرخان و مردم کجور سنگ‏هاى فراوان از فراز تنگه بر آنها انداختند و مصقله و کلیه سپاهیانش معدوم شدند. بعد از غائله صفین و حکمیت عده‏اى از سران خوارج به مازندران پناهنده شدند. اینان پس از فربه شدن حق نمک نشناختند و به فرخان پیغام دادند یا عقاید خارجى‏ها را بپذیرد یا آماده جنگ باشد. در این زمان سفیان بن ابى‏الابرد کلبى به دستور حجاج بن یوسف (در زمان حکومت عبدالملک مروان اموى) جهت سرکوبى خوارج پناهنده و فتح مازندران به سمت مازندران حرکت کرد. او به جاى آنکه مستقیما به تعقیب خوارج بپردازد با فرخان باب مکاتبه را گشود و در قبال تعهدات اسپهبد مبنى بر قلع و قمع خوارج از تهاجم به مازندران چشم پوشید. فرخان نیز بر وعده خود وفا کرد.

در زمان حکومت سلیمان بن عبدالملک اموى، یزید بن مهلب در سال ۹۸ ه .ق با سپاهى بزرگ قریب به یکصد هزار نفر که متشکل از تازیان، خراسانیان تازه مسلمان و ترکان ماوراء النهر بود، به مازندران حمله کرد، ولى به دلیل ناآشنایى با منطقه، در این نبرد شکست خورد و سپاهیان وى تلفات و خسارات زیادى متحمل شدند. پس از آن با سپهبد فرخان قرار داد صلحى امضاء کردند و مبلغ زیادى از فرخان دریافت کردند. در برگشت از مازندران یزید بن مهلب مردم گرگان را غارت و قتل عام نمود و بیش از چهل هزار نفر را سر برید و چهار هزار نفر را دار زد.

دوره عباسیان

اسپهبد فرخان پس از ۱۷ سال سلطنت وفات یافت و فرزندش داذ مهر بن فرخان حکومت مازندران را به دست گرفت. او نیز پس از ۱۲ سال حکومت، زمام امور را به فرزندش خورشید سپرد. در زمان او طبرستان و مازندران به تصرف عباسیان در آمد. در آغاز حکومت منصور دوانقى (ابوجعفر)، ابومسلم که با او میانه خوبى نداشت به رى رفت و خزانه خود را به سنباد زرتشتى سپرد و از او خواست که پس از مرگش (ابومسلم) خزانه را به منصور بازنگرداند. پس از آنکه ابومسلم توسط منصور به قتل رسید، سنباد از بازگرداندن خزانه خوددارى کرد و بخشى از آن را نزد خورشید حاکم مازندران و طبرستان سپرد. خلیفه سپاهى را به جنگ سنباد فرستاد و ضمن شکست او، سپاهى را به فرماندهى پسرش مهدى به سوى خورشید روانه نمود که خزانه ابومسلم را باز پس گیرد. در جنگ سنباد و سپاه خلیفه، سنباد شکست خورد و به خورشید پناه برد. اما در آنجا پسر عموى خورشید سر از تنش جدا نمود. وقتى مهدى خزانه را از خورشید طلب نمود، خورشید منکر خزانه شد و هدایایى که مخصوص مازندران بود همراه با سر سنباد براى ابوجعفر فرستاد.

کیفیت گران مالیات و خراج مازندران، منصور را که انسان حریصى بود به طمع تصرف ولایات مازندران انداخت. منصور عباسى سعى کرد اسپهبد را وادار به تسلیم کند ولى توفیقى حاصل نشد. منصور از در حیله برآمد و از طریق پسرش مهدى، چند دسته از نیروهاى سپاهى خود را به بهانه وقوع خشکسالى و قحطى در حوزه خلافت بنى عباس (براى پذیرایى از آنان) به مازندران فرستاد. اسپهبد بى خبر از حیله منصور پیغام فرستاد و تعارفات معمول میزبانى ابراز کرد. ولى پس از چندى هنگامى که او با امیر دماوند در جنگ بود این نیروها به سپاهیان اسپهبد و مناطق مازندران یورش بردند. لشکریان خلیفه در هجوم به بابل اسیر و برده بسیار گرفتند و پس از آن زن و فرزند اسپهبد خورشید را به اسیرى بردند. اسپهبد خورشید خودکشى کرد و سپاهیان عرب دماوند را نیز فتح کردند. پس از شکسته شدن مقاومت طبرستان، ابوالخصیب اولین حاکم عرب در این سرزمین شد. پس از او ابوالعباس جانشین وى گردید و به احداث پادگان‏هاى متعدد همت گماشت.

شورش مازندران علیه عباسیان

۱ـ قیام ونداد هرمز

مردم مازندران که نزدیک به سه دهه حکومت بلاواسطه عباسیان از ستم کارى و غارت آنان به ستوه آمده بودند از شخصى به نام ونداد هرمز، از خاندان سوخرا خواستند که رهبرى شورشى را علیه حاکمان منصوب از ناحیه عباسیان به عهده گیرد. شورش در حدود سال ۱۶۷ ه .ق انجام شد و قتل عام وسیعى از اعراب و حتى مازندرانى‏هاى تازه مسلمان صورت گرفت. سرانجام حکومت به دست ونداد افتاد و خلیفه عباسى، سالم که از مردم فرغانه و ایرانى الاصل بود را براى سرکوب فرستاد ولى او نه تنها کارى از پیش نبرد بلکه کشته شد. سپاه دوم به فرماندهى فراشه، با ده هزار نیرو به مازندران روانه شد و خالد برمکى و حماد بن عمر رازى، عمال خلیفه در رى نیز مأمور حمایت از لشکر شدند. این لشکرکشى نیز با تاکتیک جنگى ونداد هرمز به شکست انجامید. عمر بن علا براى بار پنجم به مازندران آمد و در جنگ با ونداد به پیروزى رسید و جبال مازندران را از او گرفت. ونداد هرمز به ناچار با عده‏اى از مردان وفادار خود در بیشه‏ها و کوهستان‏هاى دست نیافتنى روزگار مى‏گذرانید، تا اینکه در سال ۱۶۷ ه .ق، خلیفه، پسرش موسى را در رأس سپاهى بزرگ به گرگان فرستاد. موسى با مردم مازندران از در مماشات درآمد و حکومت کوهستان را به اسپهبد هرمز داد. اهالى کوهستان تا این زمان هنوز در کیش زردشتى بودند.

۲ـ قیام علویان

یحیى بن عبدالله مشهور به یحیى دیلمى (یحیى شهید ـ صاحب الدیلم) از نوادگان امام حسن علیه‏السلام از نخستین علویانى است که به دیلم آمد. در حدود سال ۱۷۰ ه .ق به یحیى بن عبدالله که از ترس هارون الرشید به طور پنهانى زندگى مى‏کرد، به دیلمستان آمد و مورد استقبال مردم قرار گرفت و شکوهى بسیار یافت و همین ورود مقدمه تشکیل حکومت علویان شد. سال ۱۷۵ ه .ق یحیى قیام نمود و جمع زیادى زیر پرچم او جمع شدند. خروج او و دعوت مردم به اسلام و اتحاد علویان و دیلمیان هارون الرشید را سخت به وحشت انداخت. هارون فضل بن یحیى برمکى را با امان‏نامه‏اى که به امضاى بسیارى از فقهاى دربارى رسیده بود به دیلم فرستاد و یحیى از ترس پیمان شکنى یاران خود تسلیم شد ولى هارون بعد از مدتى او را در زندان کشت. بعد از این واقعه علویان در سطحى وسیع به گیلان و مازندران مهاجرت کردند. اینان سرمنشأ گسترش طرفدارى مردم مازندران از تفکر شیعى بوده‏اند.

۳ـ قیام مازیار

پس از هرمز نواده او مازیار که به دست مأمون خلیفه عباسى مسلمان شده بود، حاکم کوهستان شد. او شاپور بن شروین حاکم مستبد دشت مازندران را شکست داده به قتل رسانید. پس از شاپور فرزند او به حکومت رسید که به علت عدم کفایتش، مازیار این دشت را نیز متصرف شد و خود را اسپهبد اسپهبدان و پتشخوارگر شاه یا پادشاه همه نواحى جنوبى خزر نامید ولى همچنان خراجگزار خلیفه بود تا اینکه در دوره معتصم عباسى و بعد از او بین مازیار و آل طاهر اختلاف افتاد و بنابراین مازیار خراج را مستقیما به معتصم مى‏داد. در همین اوان افشین که از سران سپاه خلیفه بود، مازیار را تحریک به جنگ با عبدالله طاهر کرد. سرانجام در سال ۲۲۴ ه .ق، مازیار بر خلیفه شورید. در این شورش، طیف وسیعى از مردم مازندران و دیلم و تنکابن مازیار را همراهى کردند.

مازیار پس از سلطه بر منطقه، بناى ستم‏کارى گذاشت و کلیه امرا و عمال مسلمان را در سراسر نقاط مازندران و رویان از کارها برکنار کرد و به جاى آنان زردشتیان و پیروان آیین‏هاى دیگر را بر امور مسلط نمود، مساجد و ابنیه مقدس اسلامى تخریب ساخت. از مردم بیگارى مى‏گرفت. رواج قتل و غارت و تخریب و خونریزى که نشان از هرج و مرج داشت، چهره این قیام را زشت کرده است. مسلمانان مازندران نامه‏هاى تظلم‏آمیز به خلیفه نوشتند. نیروهاى خلیفه از چند سو حمله بردند و به سال ۲۲۵ ه .ق مازیار به توطئه برادر خود کوهیار و دیگر برادرانش دستگیر و تحویل خلیفه شده و سپس به دستور خلیفه به دار آویخته شد. با قتل مازیار، دوباره اعراب بر مازندران مسلط شدند. در همین زمان بانگ استقلال از سراسر ایران به گوش مى‏رسید. جنگ‏هاى خونینى صورت گرفت و دولت‏هایى چون طاهریان، صفاریان و سپس آل‏بویه شکل گرفت. اهالى مازندران هم دست از فعالیت برنداشتند و کوشش خود را جهت کسب آزادى و استقلال با زعامت علویان و زیر رایت اسلام علوى از سر گرفتند. نکته قابل توجه علاقه اهالى مازندران از ابتداى اسلام آوردن به على علیه‏السلام و اولاد آن حضرت بود.

۴ـ قیام حسن بن زید

در سال ۲۵۰ ه .ق دیلمیان و طبرستانیها متحد شدند و روز عید فطر در کلار و رویان به نام حسن بن زید خطبه خواندند و با او بیعت کردند. حسن دعوت اهالى مازندران را لبیک گفت و از رى به طبرستان آمد و رهبرى قیام آنان را علیه ظلم خلفاى عباسى و طاهریان به عهده گرفت. مردم مازندران که از ظلم اسپهبدان و ستم امویان و عباسیان به تنگ آمده بودند از قیام وى حمایت کردند و او بر مازندران مسلط شد و مردم زیادى را به مذهب تشیع دعوت کرد. حسن بن زید سال ۲۵۲ ه .ق فرمان مذهبى در مورد گفتن «حى على خیر العمل» در اذان و بلند خواندن «بسم الله الرحمن الرحیم» در نماز را صادر کرد و اینها موارد خلاف با قواعد مذهبى سنیان بود، با این وجود، سال ۲۶۰ ه .ق سال نگون‏بختى اهالى مازندران و تزلزل حکومت داعى کبیر، حسن بن زید بود. در این سال یعقوب لیث صفارى به این ناحیه حمله کرد و سپاه حسن بن زید را در هم شکست و او به شیرج (از نواحى غربى طبرستان) پناهنده شد. یعقوب ستم بسیار کرد و خراج زیاد گرفت به گونه‏اى که مردم در تنگنا قرار گرفتند. در نهایت یعقوب مقهور خشم مردم و طبیعت شمال ایران یعنى باران‏هاى سیل‏آسا و پى در پى ناحیه خزرى، زلزله‏هاى بزرگ که سه روز ادامه داشت و غیره، شد و چهل هزار تن از بهترین سربازانش را از دست داد. سپس با عزیمت به رى، دستور آزادى اسراى علوى را صادر کرد. در ماه صفر ۲۶۳ ه .ق حسن بن زید دوباره به قدرت برگشت و در سال ۲۷۰ ه .ق فوت کرد. بعد از داعى کبیر، برادرش، محمد بن زید به قدرت رسید. هر چند با تاخت و تاز رافع بن هرثمه عقب نشینى کرد، ولى در نهایت با یکدیگر به توافق رسیدند و رافع پس از آن همه خصومت، جنگ و کشتار شیعیان علوى در سال ۲۸۲ ه .ق در پایان دوره فعالیت سیاسى و نظامى خود زیر پرچم علویان مشغول فعالیت شد.

محمد بن زید به دست سپاه سامانى شکست خورد و امیر اسماعیل سامانى به حکومتش خاتمه داد. امیر اسماعیل که سنى متعصب بود جنگ با شیعیان و طرفداران علویان را کارى مقدس مى‏شمرد. در زمان حکومت رافع بن هرثمه، رستم بن سرخاب بن قارن به هزار جریب لشکرکشى نمود و پس از چند ماه رستم اسیر و محبوس گشت و در آنجا از دنیا رفت. رافع پسر رستم، شروین را نیز محبوس نمود. او زندانى بود تا اینکه عمرو بن لیث بر رافع بن هرثمه غلبه یافت و سپس اسماعیل سامانى بر عمرو بن لیث غالب شد. وقتى که اسماعیل سامانى بر عمرو غلبه یافت، شروین نیز از زندان آزاد شد و حکومت هزار جریب به او سپرده شد و مدت ۳۵ سال بر آن منطقه حکومت کرد.

۵ـ قیام ناصر اطروش

حدود سال ۲۹۰ ه .ق ناصرالحق (ابومحمد حسن بن على معروف به اطروش) یکى دیگر از نوادگان امام سجاد علیه‏السلام به موازات قیام حسن بن زید و اشاعه مذهب شیعه زیدى در طبرستان، گیلان ودیلمستان به دعوت مردم به اسلام پرداخت. او با کمک سران این مرز و بوم، لشکر سامانى را در هم شکست و تا سال ۳۰۴ ه .ق گیلان و مازندران را زیر نفوذ داشت. بعد از او حکومت علویان مدتى دچار هرج و مرج و جنگ قدرت شد. در زمان جانشینى حسن بن قاسم مشهور به داعى صغیر، حکومت علویان تصمیم به گسترش حوزه قلمرو خود گرفت. به همین جهت لیلى بن نعمان سردار رشید علویان مأمور فتح قومس [سمنان کنونى] گشت. دامغان نیز که جزئى از متصرفات سامانیان بود به تصرف وى درآمد.

او لشگر سامانى را در ده فرسنگى آمل درهم شکست. سپس به سوى خراسان لشگرکشى نمود و پس از دست یافتن به شهر نیشابور (ذیحجه ۳۰۹ ه .ق) خطبه را به نام حسن بن قاسم داعى صغیر فرمانرواى دولت علوى، دشمن خلافت عباسیان و پرچمدار ایرانیان وطن پرست خواند. اما چندى نگذشته بود که سپاه خلیفه عباسى المقتدر بالله به سرکردگى امیر نصر سامانى و به فرماندهى حمویه بن على، در تهاجمى سپاه داعى صغیر را در هم شکست و لیلى بن نعمان فرمانده سپاه داعلى در این جنگ کشته شد. چند سال بعد داعى صغیر مجددا سپاهى بزرگ از گیل و دیلم فراهم کرد و به فرماندهى ماکان بن کاکى برخى ولایات ایران را متصرف شد. به دستور خلیفه عباسى، امیر نصر یکى از فرماندهان گیل نژاد خود را که اسفار بن شیرویه نام داشت به مقابله با آنان فرستاد. حدود رى جنگى اتفاق افتاد که سرانجام آن شکست داعى و ماکان بود. آنها به ناچار به سوى طبرستان گریختند. سپاه سامانى، فراریان را تعقیب کردند. ماکان در این تعقیب و گریز جان سالم در برد ولى داعى پس پراکندگى یارانش در آسیابى نزدیک آمل در سال ۳۱۶ ه .ق به قتل رسید. زمان مرگ داعى صغیر علوى را باید پایان دوران امارت و فرمانروایى حکومتگران زیدى در شمال ایران دانست.

دوره زیاریان

دولت زیاریان در سال ۳۱۶ ه .ق به دست مرداویج در غرب متصرفات سامانیان تشکیل شد. در سال ۳۱۶ ماکان کاکى، حاکم طبرستان از مرداویج شکست خورد و به دیلم نزد سید ثائر علوى رفت و از او کمک خواست. او به اتفاق سید ثائر به طبرستان لشکر کشیدند ولى در برابر لشکر مرداویج شکست خوردند و سید ثائر به دیلم بازگشت. در سال ۳۲۳ ه .ق وشمگیر به حکومت رسید. دوران سلطنت او در جنگ با امیر نصر سامانى و پسران بویه گذشت. وشمگیر در نبردى با حسن بویه در حوالى رى پیروز گردید و ماکان کاکى را به سارى فرستاد. پس از اندکى ابو على سامانى به عزم تسخیر عراق از گرگان به دامغان آمد. وشمگیر نیز ماکان را نزد خود فراخواند و در برابر ابوعلى صف‏آرایى نمود. در این نبرد وشمگیر شکست خورد و ماکان کشته شد. در این نبرد ۱۴۰۰ نفر دیلمى که در سپاه ماکان بودند کشته شدند. وقتى که ماکان از سارى بیرون آمد تا خود را به وشمگیر برساند، پسر عمش حسن بن فیروزان را بجاى خود گذاشت. پس از قتل ماکان، حسن بن فیروزان افراد قبیله‏اش را جمع کرد و وشمگیر را عامل قتل ماکان معرفى نمود و بناى نافرمانى او را گذاشت.

وشمگیر نیز شیرج بن لیلى را مأمور سرکوبى حسن و افراد قبیله او کرد. شیرج و او در سارى شد و حسن بن فیروزان را از آنجا بیرون راند. بعد از مدتى دوباره حسن بن فیروزان بر گرگان و دامغان و سمنان تسلط یافت و با آل بویه کنار آمد. در این زمان وشمگیر با او به مبارزه پرداخت. در سارى میان طرفین جنگى رخ نمود. در طول این نبرد گروهى از نیروهاى برجسته وشمگیر بن حسن بن فیروزان پیوستند و با شکست وشمگیر او به بخارا فرار کرد. مردم آمل در این هنگام قیام کردند و بسیارى از یاران و مأموران وشمگیر را به قتل رساندند. حسن بن فیروزان به آمل آمد و آنجا را تصرف نمود و ضمن برقرارى پیوند خویشاوندى با آل بویه، قلمرو آل زیار را از آن خود کرد و فرمانروایى طبرستان را به عهده گرفت. وقتى که وشمگیر به بخارا رفت، حاکم آنجا نوح بن نصر سامانى، نیرویى را در اختیار وشمگیر قرارداد. وشمگیر با حمله به نواحى ساحلى دریاى خزر شهرهاى آمل، سارى، چالوس و تنکابن را فتح نمود و در آمل مستقر شد. حسن بن فیروزان نیز به استندار پناه برد. وشمگیر به محل استقرار او حمله کرد و تا گرگان او را تعقیب نمود. در این هنگام حسن بویه از رى وارد آمل شد و با وشمگیر مقابله نمود و وشمگیر را شکست داد و طبرستان مجددا در اختیار حسن بن فیروزان قرار گرفت. چندى بعد دوباره وشمگیر به این منطقه حمله کرد و آن را فتح نمود و براى هر منطقه‏اى نایبى معین کرد. حسن بویه دوباره او را از آن حدود راند و آنجا را به حسن بن فیروزان سپرد.

دوره غزنویان

غزنویان سلسله‏اى از پادشاهان ترک نژاد هستند که در قرون چهارم تا ششم هجرى در ایران حکومت کردند. غزنویان نسبت به شمال ایران بى تفاوت نبودند و تا حدودى توانستند بر طبرستان راه پیدا کنند. در سال ۴۲۰ ه .ق سلطان محمود غزنوى، یکى از شاهزادگان دیلمى به نام مرزبان حسن بن خرامیل را که به او پناهنده شده بود، در رأس سپاهى به جنگ سالار ابراهیم کنگرى فرستاد. در قزوین بین طرفین نبرد واقع شد و سپاه دیلمى پیروز گردید. اینبار مسعود غزنوى به نبرد با لشکر دیلمى رفت و او نیز شکست خورد. در نهایت مسعود به مکر و حیله متوسل شد و سپاه سالار را فریب داده و تطمیع نمود و بدین ترتیب سپاه دیلمى شکست خورد و سالار ابراهیم بدست مسعود اسیر گشت. در سال ۴۲۶ ه .ق سلطان مسعود غزنوى از طریق گرگان وارد طبرستان شد و صدمات و خسارات فراوانى را به اهالى آن سامان وارد آورد.

دوره سلجوقیان

سلجوقیان ترکمانان بدوى بودند که به ایران، الجزیره، شام و آسیاى صغیر هجوم آوردند و بر آنها غلبه یافتند. این سلسله از سال ۴۲۹ تا ۷۰۰ ه .ق در آسیاى غربى سلطنت کردند. در دوران سلجوقیان گیلان و مازندران استقلال خود را حفظ کردند و پادشاهان این سلسله نتوانستند خط مزبور را جزء متصرفات خویش درآورند. در سال ۴۳۴ طغرل سلجوقى، پیکى را به سوى پادشاه دیلم، نوشیروان زیارى، روانه داشت و او را به اطاعت خویش دعوت نمود و اموالى از او طلب نمود. پادشاه دیلم نیز خواسته او را اجابت نمود و هدایاى فراوانى براى او فرستاد.

حکومت اسماعیلیه

تسلط ترکان غزنوى و سلجوقى بر ایران، زمینه‏هاى رشد فرقه اسماعیلیه را فراهم ساخت. تسلط بى حد و حصر سلاطین سلجوقى بر طبقات فرو افتاده ملت که به وسیله فئودال‏ها و اشراف و فقهاى سنى غیرقابل تحمل شده بود، یکى از علل خیزش اسماعیلیان در ایران بود. تاریخ طبرستان حکایت از درگیرى و برخوردهاى خونین سلاطین مازندران و نور و کجور و ملاکین و خوانین منطقه کلاردشت وکلارستاق و حکام محلى تنکابن و سخت‏سر (رامسر) و دیلمان و رانکوه با اسماعیلیان دارد. در روستاهاى مناطق غربى مازندران و بخش‏هاى غربى رود چالوس چون کلاردشت و کلارستاق و مناطق تنکابن و سخت‏سر به سبب آنکه مستقیما در مسیر راه‏هاى الموت قرار داشت شدت تبلیغ و دست اندازى اسماعیلیان بیشتر بود. حسن صباح پس از آنکه در الموت مستقر گردید، عده زیادى از مردم گیلان، طبرستان و دیلم را دور خود جمع نمود، تجمع مردم به دور حسن صباح، سبب وحشت سلاطین و خوانین مازندران گردید و آنها در صدد مقابله و مبارزه با اسماعیلیان برآمدند. اسماعیلیان که بدنبال ترور دشمنان خود بودند، فرزند حاکم مازندران را به قتل رساندند. قتل او سبب لشکرکشى شاه غازى رستم (حاکم مازندران) به نقاط تحت سلطه اسماعیلیان به ویژه مناطق غرب چالوس، کلار و کلارستاق، لنگا و تنکا و سایر مناطق دیلمى نشین گردید.

شاه غازى رستم پس از قتل فرزندش پیوسته در جنگ با اسماعیلیان بود. شاه غازى رستم قسمت اعظم دیلمان را به اقطاع کیکاوس بن هزار اسب داد و کمک‏هاى مالى بسیارى به او کرد تا با پیروان اسماعیلیه بجنگند. کیکاوس پس از رسیدن به حکومت دیلمان، با اسماعیلیان به نبرد پرداخت و چندین قلعه آنها را تصرف کرد و تمامى مازندران را از تعرض اسماعیلیان در امان ساخت. در این زمان فقهاى آن سامان به خصوص فقهاى سنى فتوى به مجاز بودن قتل اسماعیلیان و اسیر و برده ساختن زنان و دختران آنان دادند. اسماعیلیان نیز اقدام به ترور دشمنان خود نمودند. پس از مدتى شاه غازى رستم نسبت به کیکاوس بدبین شد و به قلمرو او حمله کرد. در این حمله ابتدا نیروهاى شاه غازى شکست خوردند ولى مجددا کیکاوس را شکست دادند و حکام کلاردشت و کلارستاق و بسیارى از مردان قبائل مختلف تنکابن به اسارت در آمدند. پس از این نبرد بین شاه غازى رستم و کیکاوس صلح حاکم گردید. پس از رستم، ملک اردشیر به حکومت رسید و پس از کیکاوس برادرزاده‏اش هزار اسب بن شهر نوش در سال ۵۶۰ ه .ق به حکومت رسید. ملک اردشیر حاکم گیلان و مازندران بود و هزار اسب حاکم رویان و دیلمستان بود. هزار اسب همچون کیکاوس به مبارزه و قتل اسماعیلیان نمى‏پرداخت و با آنها به صورت مسالمت جویانه برخورد مى‏کرد.

این روش صلح گرایانه به مزاق ملک اردشیر خوش نیامد و به بهانه رسوخ عقاید باطنى به مازندران، به قلمرو رویان لشکر کشید. هزار اسب در سال ۵۹۰ ه .ق مناطق کوهستانى و دیلم نشین تنکابن و سرزمین‏هاى موجود میان سخت‏سر تا ملاط هوسم را به فرقه اسماعیلیه داد تا از نیروى آنها بر علیه ملک اردشیر استفاده کند. ملک اردشیر نیز که به دنبال ادغام گیلان و مازندران بود، حاکمى از طرف خود به فرماندارى دیلمستان گماشت. اما هزار اسب بر او شبیخون زد و او و وابستگانش را به قتل رساند. سپس ملک اردشیر به کجور حمله کرد و وارد تنکابن شد و مناطق کلاردشت و نواحى شرقى دیلمان را به حوزه متصرفات خود افزود و هزار اسب نیز مجبور به فرار به همدان شد. پس از مرگ ملک اردشیر، حاکمان گیل در صدد فتح دیلمستان برآمدند اما بیستون بن زرین کمر از سلاطین پادوسبان رویان آنان را تا آخرین مرزهاى غربى گیلان عقب نشاند.


مطالب مرتبط

۱ دیدگاه

  1. ناشناس گفت:

    عالی بووووووووووووووود:}:}:**:):):):)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *