کمر کوهشاه خم شد / به دادش برسید!
زخمهای تن کوهشاه رو به عمیق شدن گذاشته؛ یکبار که فقط از این کوه شنیده بودم و تصاویرش را دیده بودم، گفتم آدم دلش میخواهد دور تا دور کوهشاه، سیم خاردار بکشد تا کسی حتی دستش به سنگهای این کوه نخورد چه رسد به اینکه متههای حفاری به جانش بیفتد،انفجار کنند، دپو کنند ، بارگیری کنند ، جاده بسازند و … ؛ اکنون اما کوهشاه را که دیدهام، دلم میخواهد میشد یک دیوار بتنی چهار هزار و ۳۵۰ متری که نه، دیواری سه، چهار برابر طول وعرض دیوار چین، دور تا دور دامنهاش کشیده شود تا کسی حتی نگاهش به سنگهای نجیب کوهشاه نخورد چه رسد به اینکه به طمع توسعه، به بندش بکشد.
بدیِ سنگ همین است. ناله نمیتواند بکند. داد نمیتواند بزند. حرف نمیتواند بزند. زخم را نمیتواند فریاد بکشد؛ وگرنه حتما نالههای کوهشاه تا حالا به آسمان هفتم رسیده بود. این کوهِ نجیب، توسعه را نمیفهمد. استخراج را بلد نیست. از اشتغال چیزی حالیش نیست و به خاطر زخمهای تنش هم داد نمیتواند بزند، ناله نمیتواند بکند. حرف نمیتواند بزند؛ وگرنه تا حالا ناله و فغانش سر به آسمان هفتم گذاشته بود.ما که اما می توانیم !
کوهشاه وقتی که این ۶۰۰ گونه گیاه دارویی که اکثریت آن هم رو به انقراض گذاشته، به دامانش پناه آوردند، از کجا میدانست یکروزی آدمیزادها که همه جای زمین را مُلک شخصی خودشان میدانند، به او هم رحم نمیکنند؟ از کجا میدانست نباید میزبان خوبی برای پلنگ زیبای ایرانی باشد که این حیوان وحشی به دامانش دل خوش نکند؟ از کجا خبر داشت که نباید برفها را روی قله خودش نگه بدارد و مراقبشان باشد تا هر وقت که هوا گرم شد، روستاییان و درختان و گیاهان و حیواناتی که به او پناه آوردهاند را سیراب کند؟ کوهشاه از کجا میدانست توسعه باید اتفاق بیفتد آن هم به هر قیمتی؟ روحش هم از این چیزها خبر نداشت.
حالا هم، اگر دومین قلۀ مرتفع استان کرمان است، باشد! اگر پنجمین کوهِ بلند ایران است، باشد! برفگیرترین قله منطقۀ کویری و تفتزده و داغ و گرفتارِ خشکسالی شدۀ کرمان است، باشد! خانۀ عقاب و کبک و کل و قوچ و گونههای مختلف جانوری است، باشد! می گویند کتیرایی که اینجا میروید، بدون اینکه نیاز به آب و زمین و شخم و اینجور چیزها داشته باشد، ارزش صادراتی دارد، مثل بقیه آن ۵۹۹ گونه گیاهی. خوب، که چی؟ هر چه که میخواهد باشد، باشد! هفت هزار نفر روستایی بیخانمان میشوند که بشوند، درختهای گردویشان خشک میشود که بشود، باغهایشان از دستشان میرود، برود، از تشنگی، مجبور میشوند مهاجرت بکنند، خوب، مهاجرت کنند بروند شهر! اصلا ما زندگی روستایی میخواهیم که چه بکنیم؟ میروند شهر؛ آنهایی که دستشان میرسد، در نهایت در مناطق پایین شهر، خانهای اجاره میکنند، میروند دستفروشی، کارگری و … آنها هم که نمیتوانند، میروند میشوند حاشیهنشین؛ باشد که تا دیروز کشاورز و باغدار و مالدار بودند و روی زمینهای خودشان کار میکردند و آقایی! که چی؟ اصلا از تشنگی بمیریم که بمیریم؛ این رشته کوه حوزه آبریز بیش از ۸۰ درصد شهرهای استان است که باشد! ما ثروت میخواهیم، پول میخواهیم، دویست، سیصد نفر را میخواهیم به کار بگیریم!
معدن سنگ آهن کوهشاه، مراحل اکتشاف را که بگذراند، دینامیتها و مواد منفجره را هر روز توی دل کوهشاه بکارد، تن کوهشاه را که بلرزاند، میرسد به بهرهبرداری؛ بعد، حسابی به توسعه میرسیم. همه مشکلاتمان حل میشود، کلی شغل ایجاد میشود؛ کوهشاه چه میداند از بین میلیونها بیکار، دویست نفر بروند سر کار یعنی چی؟ هفت هزار نفر بیکار و بیخانمان و بیچاره، «از خونه مونده از همه جا رونده» میشوند که بشوند؛ ما ثروت میخواهیم، توسعه میخواهیم. کی گفته اینکه هفت هزار نفر روستایی زندگیشان از دست برود، توسعه زیر سوال میرود؟ توسعه یعنی همینی که دارد رخ میدهد؛ کمر کوه را بشکنیم، پشتش را که به خاک مالیدیم، از توی دلش ثروت بکشیم بیرون؛ پلنگ رو به انقراضی که جفتش را دو سال قبل از دست داد، بمیرد که بمیرد! این پلنگ مگر چه چیزی از گوسفندان روستاییان شهربابک که آلودگیهای مس خاتونآباد هلاکشان کرده و میکند، بیشتر دارد؟
کوهشاه تنها کوهی در ایران است که در قلهاش آب دارد، سبلان هم دارد؛ حالا سبلان آبش از برف هست و کوهشاه اما در قلۀ خودش چشمه دارد که داشته باشد؛ به پولهایی باید فکر کنیم که در دل کوهشاه ذخیره است.
فعالان محیطزیست، دوستداران طبیعت، کوهنوردان و از آن طرف، رسانهها، دلشان به حال کوهشاه میسوزد که بسوزد؛ میگویند دارد به این قله ظلم و جفا میشود، میگویند روایت تلخی دارد این اکتشاف و توسعه، هر چه میگویند بگویند؛ تقصیر کوهشاه خودش است؛ میخواست اینقدر نجیب نباشد، میخواست اینقدر زیبا نباشد، میخواست عزیزدردانه نشود، میخواست تا چهار هزار و ۳۵۰ متری قد نکشد، میخواست این جویبارهای زلال را توی دل خودش راه ندهد، این همه گیاه زیبا را میخواست چهکار بکند؟ این عطر مسحورکنندۀ پونه را چرا در هوا پراکنده؟ میخواست این سنگهای زیبا، این صخرههای رویایی و این همه یگانگی را در خودش راه ندهد؛ توسعه که این حرفها سرش نمیشود. ما پول میخواهیم، اشتغال میخواهیم؛ به هر قیمتی!
هر کس جاده شرکتی را که دست به این جفا زده، میبیند و دلش میسوزد که کاش برای روستاهای اطراف کوه اینجور جادهای میساختند تا بیایند و بروند و زندگی کنند، حتما مفهوم توسعه را نمیفهمد! توسعه باشد، کوهشاه میخواهد باشد، میخواهد نباشد!
کوهشاه که تکهتکه شد، داروندارش استخراج شد،کارخانه فرآوری اینجا ایجاد نمیکنند که نکنند؛ اینکه برای کرمانیها چیز تازهای نیست؛ به نام آنها باشد و به کام دیگران! زبانم لال، اکتشاف تمام شده و مرحله استخراج که شروع بشود، سنگهای کوهشاه را هر جا که میخواهند ببرند، ببرند؛ آنموقع دیگر چه فرقی میکند؟ کوهشاه که دیگر نیست!
میگویند این شرکت معدنی، مجوز از محیطزیست نگرفته؛ خوب، نگرفته که نگرفته! مجوز و قانون مال زمانی هست که میخواهیم به توسعه پایدار فکر کنیم!
رفتیم کوهشاه را از نزدیک دیدیم؛ از سمت روستای بیدان یا به گفتۀ خودِ بومیها، بیدون رفتیم. روستا را درختان گردو ساخته بودند؛ دو طرف مسیرها خودشان ایستاده بودند، سطح زمین یکدست سایه بود؛ شگفتانگیز بود! فقط کوچهها آفتاب داشت مابقی همه جا یکدست سایه بود. سایه درختهای گردو! به زودی اما این سایهها خشک میشود؛ کوهشاه که نباشد این درختها از کدام چشمه و آب سیراب شوند؟
یکی از زنان روستایی، گوسفندانش را به چرا میبرد؛ میگفت آب روستای ما با این معدن آلوده میشود. درختهای ما از بین میرود. ما تا بیخ کوه درخت کاشتهایم. برایشان زحمت کشیدهایم. دارند خرابشان میکنند. میگویند میخواهند برایمان شغل درست کنند؛ همین حالا رانندههایی که دارند، از سیرجان و شیراز و اصفهان آوردهاند.
او اما چیز دیگری را هم گفت که اگر یک مسئول دلسوز بشنود، خیلی زود پیاش را میگیرد. او گفت که کوه در مراتع ماست. ما حتی پروانه و بُنچاقش را هم داریم. ولی نمیدانم به کی باید بگوییم اینها را !… ما هم دیگر نمیدانیم به که باید بگوییم اینها را…
دارد اتفاق که نه، فاجعه بزرگی رخ میدهد؛ از خدا که پنهان نیست، رسانههای کرمان خیلی کم پیش میآید توی اینجور مسایلی ورود کنند، کوهشاه اما حالا دغدغه همهشان شده؛ این یعنی واقعا دارد فاجعه بزرگی رخ میدهد. یعنی همه نگران هستیم.
ای کاش این شرکت معدنی هم مثل همه مردم کرمان حالا دیگر نگران کوهشاه بود؛ کاش فردا خبر میداد که به حرمت کوهشاه دست از ادامه کار میکشم؛ بگذار توسعه نیافته باقی بمانیم. معدن اما تنها ۴۰۰ متر تا قله فاصله دارد؛ روی گلوی کوهشاه نشستهاند، دارند خفهاش میکنند. به داد کوهشاه برسید! ما معنی توسعه را میفهمیم. مثل آنهایی هم نیستیم که میگویند معدن میزنند، بزنند چرا فقط یک نفر بخورد؟ همه باید بخورند! ما فقط میگوییم محیط زیست را حفظ کنیم.
کوهشاه حیف است. خیلی!
گزارش: ایسنا
منبع: