شهید علی غلامی / بردخون کهنه / دیر
نام پدر:غلام نام مادر:خانی
تاریخ تولد :۱۳۳۲ محل تولد : شهر کاکی
تحصیلات : چهارم ابتدایی وضعیت اشتغال : پاسدار
عضویت:پاسدار وضعیت تاهل : متاهل
محل شهادت : جزیره مجنون مسئولیت هنگام شهادت : فرمانده گروهان
تاریخ شهادت :۱۴/۲/۱۳۶۴ محل دفن : گلزار شهدای بردخون کهنه
در آن زمان روستایی به نام کاکی ( شهرستان دشتی ) شهرت و آوازه ای همچون زمان حاظر داشت ؛ که زادگاه و منزلگاه سادات جلیل القدر مرحوم حاج سید حسین پور فاطمی و حاج سید محمد امین پور فاطمی و دیگر خاندان اهلبیت عصمت و طهارت ( ع ) که نامی به تقدیس و حرمت بلند کرده بود ، به گونه ای که خانه های ساده کاهگلی سادات ، قبلگاه مردمان اقصی نقات کشور گشته بود.
در فضای پاک و مذهبی کاکی زندگی برای دیگر مردم آن روستا در کنار سادات معظم ، مایه افتخار و شرافت بود.
غلام ( پدرعلی ) خود را غلام خاندان پیامبر ( ص ) می دانست و افتخار پذیرایی از مهمانان خانه های آنان را داشت .
در کلبه درویشانه غلام ؛ فرزندی بنام علی در سوم مهر ماه سال ۱۳۳۲ کودکی چشم به روزگاری باز کرد که گویی با زادنش شعله نیمه جان خانه پدر را روشن تر و گیراتر ساخت.
غلام ، مه خود را در خوش زبانی و مطایبه های شیرین ، معرفی خاص و عام کرده بود ، او با ارادتی که به خاندان اهلبیت (ع) داشت ، با مشورت سادات معظم ، نام «علی» را بر کودک خود گذارد…
پدر ؛ روزگار را در اوج فقر و نداری مسخر خود می دید و علی روز ها و شب های پیاپی را ، در سپیدی امید و سیاهی فقر ، طی می کرد …
علی با رفت و آمد به مجلس سادات ، به همراه پدر ، و کسب معرفت این گونه او را به کودکی آرام ، متین و شیرین زبان تبدیل کرد.
به هفت سالگی که رسید ، راهی مدرسه شد ؛ اما بار سنگین نداری ، که شانه های پدر را خم کرد ، و بر دوش نحیف علی نیز فرود آمد و بیش از سه سال تاب ماندن را در فضای معصومانه درس و مدرسه برایش باقی نگذارد .
با آنکه دلش از غربت بوی خوش کتاب و دفتر های نو پر بود ، چشم بر روی آن خواست های کودکانه فر بست و آستین کوچک خود را بالا زد ، تا گره گشای کار فرو بسته ی زندگی پدر علیل و ناتوان شده اش باشد.
بالین علی در میان فقیرترین و دردمندتریت طبقات مردم ، اثری به غایت نتیجه بخش بر او و روحیاتش گذاشت.
از این رو با آغاز زمزمه های نجات بخش انقلاب اسلامی ؛ او نوجوانی بود که به خوبی عمق پیام های امام راحل را به جان و دل دریافت و از سال ها پیش ازپیروزی انقلاب اسلامی در برهه های حساس انقلاب ؛ در «کاکی» نقش آفرینی کرد.
گذر زمان سرنوشت او و خانواده اش را به روستای بردخون کهنه کشاند .
بچه های مذهبی و فقیر بردخون کهنه هنگامی که جوانی مومن و انقلابی را در میان خود دیدند ؛ به گرمی او را پذیرفتند و از وجودش در روستای خود احساس مسرت کردند .
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ؛ با صدور فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل ارتش بیست میلیونی ؛ او نقش اول را درتشکیل بسیج در بردخون کهنه ایفا کرد .
با آغاز جنگ تحمیلی ، به همراه اولین گروه اعزامی از بخش بردخون عازم جبهه ها شد. عشق وافر و دلدادگی زایدالوصف او به انقلاب و راه امام (ره) درکارها و فعالیت های چشمگیرش نمایان بود . بدلیل همین فعالیت های خالصانه ؛ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد . در تمام اعزام ها ؛ گرمی بخش و شور آفرین ظاهر می شد و یکی از روحیه بخش ترین عاشقان انقلاب اسلامی درصحنه های نبرد نابرابر ؛ مقابل دشمنان بود .
زبان لین و روابط انسانی عالی وی سبب شد که او را به عنوان مسئول تبلیغات پایگاه های بسیج در بخش بردخون برگزینند.
با غیرت وجوانمردی آمیخته با ایمان و دل بستن به فرامین امام (ره) ؛ درصحنه های مهم امور اجتماعی حضور چشمگیر داشت و درمبارزه با قاچاق و قاچاقچیان ؛ بیش از حد متعارف فعال بود ، و برادران بسیجی او را « خار در چشم قاچاقچیان و منافقین » می دانستند.
در یکی از اعزام های گسترده نیروهای بسیجی به جبهه ؛ موسوم به « طرح لبیک » ازطرف سپاه به عنوان فرمانده طرح برگزیده شد . سپس در جبهه به عنوان فرمانده گروهان ویژه امام حسن (ع) منصوب گردید .
از آن چه همرزمان او از آن روزها نقل می کنند چنین بر می آید که او درکنار امر خطیر فرماندهی گروهان ؛ محفل آرای روحیه ساز و روحیه بخش همرزمان خود نیزبوده است .
حتی فرماندهان رده های بالا نیز با علاقه خاصی در اوقات فراغت به جستجوی اومی رفتند.
در بردخون کهنه ؛ مدت ها مسئولیت پایگاه قمربنی هاشم (ع) را عهده داربود . علی غلامی در اوج جنون زیبای عاشقی ؛ دل به وادی جنون سپرد و در روز چهاردهم اردیبهشت سال ۱۳۶۴ ؛ درجزیره مجنون به آغوش لیلای شهادت فروخفت .
حال از او دو دختر و دو پسر به یادگار مانده اند.
با تشکر از جناب آقای : مجید عابدی. به دریا پیوستگان
……………………………………………………………………..
وصیت نامه
بسم رب الشهدا و الصدقین
« و لا تقولوا لمن یقتل فی سبل الله امواتا بل احیا ولکن لا تشعرون »
« کسانی که در راه خدا کشته می شوند را مرده نگویید بلکه زنده اند ولی شما درک نمی کنید »
سلام و درود به رهبر انقلاب اسلامی..
و سلام عرض می کنم به پدر بزرگوارم و به تمامی قوم و خویشان ؛ از تمامی هم ولایتی هایم می خواهم که مرا حلال کنند ، اگر از من بدی دیده اند در گذرند .
از پدرم می خواهم ، برادرانم که به مدرسه می روند مبادا آنها را مانع شوید که از مدرسه دور شوند.
همینطور سلام خالصانه به همسر مهربان و خوبم.
همسر مهربانم ، جان تو و جان بچهایمان از تو می خواهم آنها را به مدرسه یا مکتب بفرستید تا درس بخوانند و ادامه دهنده راه شهدا و انقلاب باشند..
شما یک همسر مهربان و با ایمان برای من بودید و حال هم از تقوا و ایمان خود دست بر ندارید و همیشه زینب وار باشید.
همسرم شما می دانید که پسرم زهیر همیشه جایش روی سینه ی من بوده است و حال شما او را دلداری دهید و جایش را در آغوش خود قرار ده .
و با همسایگان خوب باشید و احترام پدر و مادرت را داشته باش و قبرم را در جوار امامزاده محمد (ع) (شاهزاده محمد) قرار دهید..
باشد مرا ببخشید…
خدایا – خدایا – تا انقلاب مهدی – از نهضت خمینی – محافظت بفرما…
آمین…
…………………………………………………………………..
خاطرات خانواده و جبهه از شهید
……………………………….
مرحومه خاتون سلمانی ( همسر شهید )
شهید علی غلامی ، مرد سر به زیر و با ایمان ، با محبت و… خلاصه یک انسان کامل بود .
در فاصله زمانی که به عقد او درآمدم تا حدود ۶ شش ماه بعد که عروسی کردیم خوب فهمیدم که جواب آری را به خواستگاری داده ام که نه تنها خوش اخلاق و مهربان است ، بلکه از نظر ایمان در درجه بسیار بالایی قرار دارد ، چون این مدت ، مرا شیفته نماز هایش می کرد….
بعد از شهادت ایشان دیگر زندگی برایم معنی و مفهومی نداشت و ندارد ، البته افتخار می کنم که مادر فرزندان یک شهید هستم .
همیشه شهید غلامی به خوابم می آید ؛ اما شاید باورتان نشود که بعضی وقت ها احساس می کنم ، در بیداری هم نزد من می آید….
………………………………………………….
محمد غلامی (فرزند شهید)
هم احساس شادی و غرور می کنم ( که فرزند شهید هستم ) و هم احساس غمناکی دارم و گاهی به خودم می گویم ای کاش من از نعمت پدر بر خوردار بودم . ولی به هر حال خدا را شاکر هستم……
بعد از شهادت پدرم ، در حدود ۷ هفت سالگی من بود که تحت تاثیر رفتار او هوای جبهه به سرم زده بود!
مادرم لباس سبز پاسداری پدرم را به اندازه من برید و دوخت ، لباس را پوشیدم و به همراه پسر عمه ام به منطقه ای به نام جراحی رفتیم..
یادم می آید عده زیادی از برادران پاسدار و بسیجی مرا دور کردند و با لبخندی شیرین می گفتند : « چطوری ، دلاور بسیجی » …
…………………………………………………..
سرهنگ پاسدار یوسف درویشی ( دوست و همرزم شهید )
بیشتر بچه های بردخون کهنه اهل جبهه و جنگ بودند.
وقتی بچه های بسیجی شب ها در بسیج ( پایگاه مقاومت بسیج قمر بنی هاشم بردخون کهنه ) دور هم جمع می شدند ، همه مشتاق بودند ، علی سر برسد و با سخنان شیرین و لحن زیبای خود ، آنها را به وجد بیاورد .
شهید غلامی در جریان عملیات بدر ، طراحی به جهت آسایش نیرو های رزمنده در خط مقدم ارائه داد که مورد قبول کارشناسان نظامی و فرماندهان رده بالا قرار گرفت…
……………………………………………………
عقیل سخایی (همرزم شهید)
درکنار اعمال عبادی ، رفتار و اخلاق کریمانه ای داشت . بسیار خوش برخورد و خوش سخن بود و به نماز اول وقت خیلی اهمیت می داد.
بچه های بسیجی را با بیانی زیبا سفارش و توصیه می کرد . اهل کتاب خوانی بود و می گفت : « سعی کنید اوقات فراغت خود را با کتاب خواندن سپری کنید..»
…………………………………………………..
حسین مهدویان( اعضای بسیج قمر بنی هاشم بردخون کهنه )
شهید علی غلامی فرمانده بسیج بردخون کهنه بودند ، همیشه دعای کمیل را در مسجد امام سجاد (ع) برگزار می کردند.
ایشان شبها در روستا گشت زنی می کردند و نگهبان روستا بودند . او از اخلاق حسنه ای بر خوردار بودند و همچنین علاقه زیادی به جوانان روستا داشتند و سعی می کردند که هر سال تابستان ها مکتب خانه (کلاس قرآن) باز کنند.
اگر فردی به مکتب نمی آمد سعی می کردند به هر نحوی پیگیری کند که چرا به مکتب نمی آید یا به پدر و مادر آن فرد تاکید می کردند.
در خاطرم هست که من هم همراه پدرم جهت نگهبانی به بسیج رفتیم و پدرم همراه با شهید غلامی تا نیمه شب در بسیج نگهبانی می دادند…
یاد و خاطر شهیدان گرامی باد …
منبع: