شهید حاج قباد شمس الدینی/ زمین انجیر / رابر

شهید حاج قباد شمس الدینی/ زمین انجیر / رابر

شهیـــد قبــــــــــاد شمس الدینی

قباد، عید نوروز سال ۱۳۰۸ ه.ش در آبادی روسکین از توابع شهرستان رابر کرماندر خانواده ای قرآنی دیده به جهان گشود, پدرش علیار از افراد معتمد طایفه و مادرش کنیز دختر ملایوسف سر کلانتر ایل لری “در استان کرمان” بود.

 

قباد از اوایل دهه چهل هجری شمسی با نزدیک شدن به پیروزی انقلاب، به کانون فعالیتهای ضد رژیم شاه در منطقه ی بافت و رابر تبدیل شد.عزاداری ایام محرم بخصوص مراسم روزهای تاسوعا و عاشورا که در منزل حاج عبدالحمید برادر بزرگترقباد برگزار می شد.معمولا به واسطه ی روشنگری های قباد از کنترل مامورین شاه خارج می گردید.

با تبعید آیت الله طالقانی به شهر بافت، فعالیتهای مبارزاتی حاج قباد با راهنمایی ایشان وارد مرحله ی جدیدی شدو سازمان یافته تر از پیش ادامه یافت.

قباد در جریان پیروزی انقلاب اسلامی، از پرو پا قرص ترین یاران امام (ره) بود, روحانی که هر ساله، ماه مبارک رمضان و ایام عزاداری سرور و سالار شهیدان از قم به منطقه می آمد می گفت اسم سلمان برای شخصیت قباد زیبنده تر است از آن موقع دوستان به او سلمان می گفتند.با شروع جنگ تحمیلی همپای جوانان تا رسیدن به آرزوی دیرینه اش شهــادت، پیش رفت، سردار جبهه ها, فرمانده لشکر ثارالله , حاج قاسم سلیمانی، قباد را مسلم ابن عوسجه لشکر می نامیدند.

قباد سرانجام در سحرگاه ۲۲بهمن سال ۱۳۶۴ در جریان عملیات والفجر۸ در منطقه ی عملیاتی فاو عراق, هم پرواز ملائک شد.

 

روحــش شـاد و یـادش گــــــرامی

     درد و دلی با شهید حاج قباد شمس الدینی

 

خطاب به حاج قباد شمس الدینی ، پدربزرگ عزیزم ، دلنوشته ای را مینویسم.

 ای پدر بزرگ عزیزم ! ای شهید عزیز، شهید حاج قباد شمس الدینی،  دلم گرفته دوست دارم باهاتون دردو دل کنم ولی نمیدونم از کجا شروع کنم اصلا میدونید چیه جز شرمساری چیزی بر زبانم جاری نمیشه .

ای پدر بزرگ عزیزم میخوام با تو  رک و پوست کنده و خودمونی حرف بزنم .من، نمی‌شناسمت. باور کن! بهانه نیست. حرف، حرف دل است. شاید از دلی غافل و گنهکار و غرق در مال و منال دنیا. گاهی، آن هم به بهانه‌ای، نامت را شنیده‌ام. سوسو زنان به هر سو، چشم دوختم تا نوری از وجودت را دریابم، تا چشمانم بیدار شود. می‌گویند: شجاعت، شرمنده شمایل شما بوده. مروت، درمانده مردانگی‌هاتان و «خوبیها» وامدار خوبیهاتان. کجا رفته‌اید؟! خوبان خدادوست کجا رفته‌اید؟! غریبان شهر!

فکر میکنم که چه خوب شد که بار سفر بستید و نماندید چه خوب شد نماندید که ببینید بی حیایی و بی عفتی و اسراف و تجمل موجب مباهات مردم شهر است. چه خوب شد نماندید که ببینید ما برخلاف شما که سر در راه امامتان فدا کردید ؛ سید علی را تنها گذاشته ایم. چه خوب شد نماندید که ببینید که در این شهر دیدن گناه و منکر عادت شده است.

ای پدر بزرگ عزیزم، ای شهید! ما چفیه هاتان را به دست فراموشی سپردیم و وصیت نامه هایتان را نخوانده رها کردیم .

ای شهید عزیز شرمنده ایم از وصیت نامه های شما چیزی فقط نوشته باقی نمونده آنهم در طاقچه خونه مون خاک میخوره! و ما آن را به فراموشی سپرده ایم!

من به جستجوی شما آمده‌ام و شما را نیافته‌ام. زنجیر بند هوای نفس و اسیر دیدنی‌های دنیا شده‌ام و دیگر شما را نمی‌شناسم. آنقدر غرق در دنیایم که یادم می‌رود، یاد شما حماسه‌سازان حماسه سرخ جبهه‌ها را. پلاکهایتان را که تا دیروز نشانی از شما بود امروز گمنام مانده است . کسی دیگر به سراغ سربندهایتان نمی رود

بعد از شما امام عزیز از میان ما به سوی ملکوت اعلی پر کشید وجودش بین ما اکنون جای او در بین امت  خالیست ولی خدا را شکر نایبش عنان گیر ماست.چه خاکی بر سر زنیم که نایب امام عزیز را رنجوندیم، اشکش را در نماز جمعه در آوردیم نیستی ببینی موهایش از غم چه زود پیر شد. شرمنده ایم که این جمله ها را میگم، میدونم از دستمون ناراحت و خوندلی!  ما بعد از شما شهدای عزیز هیچ نکردیم آن ندای یاحسین ( ع ) که ما را به کربلا نزدیک و نزدیکتر می کرد دیگر بگوش نمی رسد . یادتان هست که گفتید سرخی خونمان را به سیاهی چادرتان به امانت می دهیم . ما امانت دار خوبی نبودیم و خون شهدا را فرش راه رهگذاران کردیم . یادتان هست هنگامی که گفتید : رفتیم تا آسمانی شویم و شما بمانید و بگویید که بر یاران خمینی ( ره ) چه گذشت. و تا شما هستید تنها عشق تنها میاندار این عرصه است ………….

عصر غربت لاله هاست ، اینجا کسی دیگر از شهیدان نمی گوید از آنان که تلاطمی هستند در این دنیای سرد و سکوت ! شهید شرمنده ایم که جامعه به فساد کشیده شده

شرمنده ایم که بی حیایی و بی عفتی مایه مباهات شده

شرمنده ایم که دل رهبرمون را رنجوندیم و در خطبه های نماز اشکشو در آوردیم. ای پدربزرگ عزیزم نبودی که در سال۸۸ یاران دیرین امام عزیز، عکس امام را آتش زدند ، و حرمت عاشورای سیدالشهدا را نگه نداشتند به عزاداران اباعبدالله حمله کردند .

پدر عزیزم ، حاج شهید قباد شمس الدین، شرمنده ایم !  برخی افراد با حمایت برخی خواص  با شعار الله اکبر علیه انقلابی که امام آن را بنیان نهاد و با خون تو و یارانت آبیاری شده و استوار مانده به پاخاسته و آشوب خیابانی به پا کردند

ای پدر عزیز بخدا شرمنده ایم از اینکه این حرفا را با تو میگویم و شرمنده از اینکه برخی شعار جمهوری اسلامی را از یاد بردند و میخواستند اسلامیتش را کنار زنند.

شرمنده ایم که ارزش آدمها رو به جیبشون میدونیم

شرمنده ایم که تلاش برای قرب الهی تبدیل شده به تلاش برای کسب سود بیشتر به هر طرق ممکن

شرمنده ایم که امر به معروف و نهی از منکر در میانم مرده

شرمنده ایم که سیدعلی تنها شده

شرمنده ایم که وصیت نامه های شما  رو به امان خدا گذاشتیم

شرمنده ایم که شما دیگر جایی بین ما ندارید

شرمنده ایم شرمنده ایم که به مقدساتمان توهین می شود و ما ساکت می نشینیم

شرمنده ایم که جز غصه خوردن کار دیگری بلد نیستیم انجام بدیم

شرمنده ایم که دیدن منکر و گناه برایمان عادی شده

شرمنده ایم که خونتان را پایمال کردیم

شرمنده ایم که جز شرمساری چیز دیگری برای گفتن نداریم

ای پدر بزرگ عزیزم ، شهید قباد شمس الدینی ،دلم براتون تنگ شده…نمیدونم چرا نمیشه در مورد شما قلم بزنم…ترسم از اینه که دیگه نگام نکنید…چرا چند روزه توفیق نوشتن در مورد شما رو پیدا نکردم…قربون مظلومیتتون برم…قربون دلای پاک و عمل مخلصتون برم که دنبال هیچی نبودید الا رضایت خدا…قسمتون می دم به جان مادرتون حضرت زهرا…که یه دست رو دل گناهکارم بکشید……حالا که اینطوریه در خونتون رو به روم نبندید…بذارید تا آخر عمر رفیقتون بمونم…این دلم بی شما و یادتون سر و سامانی نداره به خدا…شهید سلام منو به ارباب بی کفن برسونید…بهش بگین اگر یه لحظه نظر عنایتش ازم برداره می میرم…من از خودم و بدی هام شرم دارم.

 باز هم می گویم :   شرمنده ام شرمنده ام شرمنده ام

 ودر پایان نوشته هایم میخوام برایت بنویسم ای شهید عزیز  اگرچه امام عزیز در بین ما نیست ولی خدا را شکر بعد از امام راحل  سیدعلی رهبرمونه و آقایی است  همیشه محکم و استوار ،مثل جدش رسول الله (ص) ،مثل مولایش علی(ع) ، مثل مقتدایش روح الله (ره) .

  آقای ما مثل کوه استوار است و مثل دریا خروشان و به تعبیر حضرت امام (ره) همچون خورشیدی در میان دوستان نورافشان . چنان از موضع قدرت سخن می گوید که دوست و دشمن را مات و مبهوت می کند .سخنی از سر ایمان ،سخنی از سر خلوص ،و سخنی از سر توکل و امید . در احادیث خوانده بودم که ” المومن کالجبل الراسخ ” اما این بار دیدم . سیدی با قامتی استوار ،صدایی رسا ،دلی مطمئن و پشتوانه ای الهی ،قدرت ایمان و معنویت را به رخ اربابان زر و زور و تزویر و همه ناباوران، کج فهمان ، معاندان و سست عنصران کشید . ما فرزندان شما تعهد میدهیم تا آخرین قطره‌های خون خود چکیده بر سنگ فرش بیابانهای نبرد حق علیه باطل باشد، پیروی از اسلام و ولایت را ادامه خواهیم داد و اجازه نخواهیم علی زمان تنها بماند و به کوری چشم دشمنان موانع پیشرفت را از سر را برداشته و اچازه نخواهیم داد که تحریمها ما را از آرمانهای شهدا دور کنند.

منبع:

www.zaminanjir.ir

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *