روستای کالو / دیر / بوشهر

سایتها و وبلاگهای روستای کالو

شهرستان دیر – استان بوشهر

http://dayyertashbad.blogfa.com/

مسلما تاکنون در مورد اینکه به اصطلاح mebia grassroots تسلط رسانه های غالب و حاکم را به چالش می کشند. زیاد شنیده ایم اما حکایت وبلاگ معلم کوچکترین مدرسه جهان که پست های وبلاگش را از روستایی دور افتاده می نویسد و تحسین و توجه بسیاری را برانگیخته است، نمونه ای عینی از این حقیقت است. عبدالحمید شعرانی سربازمعلم ۲۱ساله ای است در روستای جمال آباد کالو از توابع بندر دیر در استان بوشهر، او چهار شاگرد دارد که دو به دو خواهر و برادر هستند و البته نام خانوادگی همه آنها یکی است. مهدی کلاس اولی، پریسا کلاس دومی، حمیده چهارمی و حمید کلاس پنجمی تمام شاگردان روستایی هستند که ۴۰ نفر جمعیت دارد و شغل همه مردان روستا ماهیگیری است. با تقسیم زنگ های کلاس به هر کدام از شاگردان در روز ۴۵ دقیقه وقت اختصاص داده می شود برای درس دادن و درس پرسیدن و حل مساله و البته از وقتی مدرسه کامپیوتردار هم شده است کلاس فوق العاده کامپیوتر هم برایشان گذاشته می شود. زنگ های ورزش را هم در کنار دریا که تا مدرسه فقط ۱۰متر فاصله دارد، می گذرانند.چه چیزی مدرسه ای در روستایی دور افتاده را به عنوان کم جمعیت ترین مدرسه ایران مشهور کرده است. بدون شک وبلاگ این سرباز معلم جوان یعنی "دیر تش باد":از سگ بدقواره تا مشق نانوشته مهدی…!بهمن هم دارد رخت بر می بندد و از روستا می رود… برای سگ های روستا دیگر غریبه نیستم.. آن ها مرا شناخته اند و می دانند من نه دزد بزهای ننه اکبر هستم و نه خرما دزد نخلستان حاج عباس…من معلم بچه های روستایشان هستم.. مطمئنم که این موضوع را فهمیده اند. این را در نگاه سگ بدقواره سیاه زشت مختار(پسر بزرگ روستا) دیدم.. امروز صبح بجای اینکه با دیدن من دنبالم کند یا سر و صدایی راه بیندازد تنها با یک سر تکان دادن(شاید سلام کردن) به استقبالم آمد و بعد آرام در زیر درخت کنار بزرگ خوابید… هوا ابری است و بوی بهار می آید.. اینجا بهار زود می آید و زود می رود…(به اندازه یک پلک بهم زدن)…حسین از من خواسته تا دوستانم را در عید نوروز به دیدن روستایشان که انصافا مناظر زیبای طبیعی دارد دعوت کنم.. او می گوید: ما و خانواده هایمان آمادگی پذیرایی از همه را داریم… تازه اینجا تا جزیره راهی نیست(جزیره ای پر از لاک پشت و…)  از مهدی کلاس اولی که امروز کلاه یشمی به سر دارد می خواهم تکلیفش را روی میزم بگذارد تا ببینم و امضا» کنم! مهدی در حالی مدادش می تراشد که تنها ۱۰ سانتیمتر از آن باقی مانده است…! دفترش را هل می دهد روی میزم و آرام جایش می نشیند. رنگ عوض کردن متوالی مهدی مرا متوجه می کند که کاسه ای باید زیر نیم کاسه باشد! وقتی مشق مهدی را وارسی می کنم می بینم مهدی مشقش را نیمه کاره نوشته! مهدی هیچ چیز نمی گوید و آرام به چشمان من زل می زند تا ببیند من چه کار می کنم…! حمیده خواهر بزرگ مهدی کلاس پنجم است، از او دلیل ناقص نوشتن مشق مهدی را سئوال می کنم و می گویم چرا در خانه با او کار نمی کنی؟ حمیده در حالی که چشمانش را برای مهدی قرمز می کند می گوید: اجازه من نمی دانم درس و مشق خودم بنویسم یا از مادرم املا» بگیرم(مادرش کلاس نهضت می رود) یا به مهدی در درس هایش کمک کنم…. نمی دانم اما هیچ جوابی برای این سئوال حمیده نداشتم…!

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *