وصف روستای استخرپشت / نکا / مازندران
خاک حاصلخیز صحرای سه بن هر بهاران می شود اندر چمن
میخروشد پای آن رود تجن عطرگلها نافه چین وختن
درنهالستان که سروهای بلند اوج بگرفت از میان صد گزند
پای هریک دست صد دهقان برید از میان ابر چشمان خون چکید
دشت گندم زار بود اندر قدیم کشتزاری نان شبهای یتیم
داس برانی زدست مادران در سحرگه می ربایند دختران
خوشه گندم به هنگام درو صورت مهتاب را دارد گرو
دختران در جنگل و گشت وگذار می روند صحرا قطار اندر قطار
دختران ده بنفشه را جهاز می برندهمراه خود وقت نیاز
بشکفد نیزار در استخر ما تا ببخشد برضمیر ما صفا
جوشد اندر سینه ها مهر و وفا وه چه زیبا پشت این استخرما
کشت شالی از خداوند صنیع نقطه پرگار استخر وسیع
ساحل آن مرغ آبی پر زنان بوی ریحان می دهد در هر زمان
بلبلان سرمست گویند بی گمان نام او را چشم نرگس درجهان
درمقابل کوه واریان قشنگ در کمرگاهش بخسبد شب پلنگ
پهلوانی را به کام خود کشید ابر غم اندر فراق او دمید
می شود با خنجری اورا درید آخ و وای محسن مارا شنید
روزگاری روس بد آئین سرشت برفرازش آرزوها می نوشت
مرد دهقان بی محابا در زمین با تفنگش می کند شبها کمین
مرد ده سرمست از آزادگی می کند دلدار خود را بندگی
روی سجاده نشیند مرد پیر تا ببارد از سما باران سیر
تا سحر بیدار از خواب وزین تا رهاند گنج خود را اینچنین
گرچه دهقان زادگان اندر تبند خاوران از شمس عالم فارغند
ساقه را با داس بران می برند خرمنی از خوشه ها بر پا کنند
یاعلی در دشت و صحرا سر دهند سر زمینی صد برابر بر دهند
فصل سرما و یخ آجین می رود دشت و صحرا پر ز گندم می شود
خاک بردم تخم سنبل بر دمد هم شقایق هم گل احمر دمد
روزگاری کشت ارزن جاودان قوت ونیروی بازوی جوان
هر زمینی را چو گاوآهن زدند کوه و دشت و تپه ها ارزن زدند
تخم سویا سبز شد خرم زمین می وزرد باد از یسار و ازیمین
گر پسرها هر شجر کاکل زنند برگ ممرز سوی گاوان می برند
شاخسار هر بلوطی می برند تخم و برگش را به گوسفندان دهند
چون برآرند شاخسار هرتمشک دیده های بچه ها بارد سرشک
تاکه همراه بزرگترها روند لاکمن تا کوره سر را می دوند
آندم آید در غروب گرگ و میش تال گاوانی که می آیند به پیش
خوش گوارا آب چشمه شد به مشک سطل الوانی شود پر از تمشک
روز جمعه بر مزار رفتگان می روند هم مرد و زن پیر و جوان
سفره ها بر روی سرهای زنان نقش هستی می دهد بر روح و جان
باحجرها منبری برپا کنند روی منبر با خدا نجوا کنند
زیر آن آزاد چون سرو بلند رحمتی را از خداوند طالبند
یاد عباس آن رفیق باوفا در میادین مقتدایش مرتضی
روزگاری قاسم اندر جمع ما آن درخشان آفتاب اند سما
سیدی از نسل پاک مصطفی یاد آن رعنا جوان باصفا
شمع مجلس یار خوش گفتار ما یار نیک اقبال و آن دلدار ما
خالق ارض و سما الله ما جنتی بخشا به شکرالله ما
یاد بادا یار ما عبدارضا سینه ها اندر فراقش غم سرا
میچکد از ابر چشم اندر بهار دوستان را سینه ها باشد کبار
یاد بادا آن حسین مهربان عابدینی یار ما شیرین زبان
بغضها اندر گلو فریاد ما یاد او اندر دل و در یاد ما
سیلی از اشک بصر دارد نگاه ابر خون دیگان باشد گواه
طیبا بودی تو از طلاب ما آسمان سینه را مهتاب ما
بهر دیدار آمدند احباب تو ناله و افغان دل اصحاب تو
یاورت آن همدم و همراز تو قنبری آن یار خوش پرواز تو
یاد بادا اسماعیل با وقار باقری آن یار ما شیرین عذار
او رفیق و او شفیق صالحان او مرا هم یاد و هم ورد زبان
ماه رمضان می رسد قدرش بدان هر شبش قدراست وقدرش را بخوان
مسجد بالا محل باغ جنان روضه و خلد برین در دیدگان
مادرم آن حامی درماندگان قبر او در سینه مسجد عیان
یاد بادا حاج ماهگل مادرم شمع ما اندر سما او اخترم
بلبلم مادر گل و نیلوفرم در فراق مادرم چون اخگرم
عشق غیر مادرم را کافرم در حقیقت از همه بالاترم
در محرم سینه سوزان ما شعله ور شد باشبیه گردان ما
در حسینیه چه غوغایی به پا آه و افغان می رود تا ماسوا
آفرین بر پیر ما سید رضا زنده بادا واعظ و نوحه سرا
ای پدر ای شافعم روز جزا ای مسافر سوی یار و آشنا
ای پدر ما را مراد و رهنما شان تو در شعر من ناید رسا
ای پدر ای قهرمان عصر ما حامی آن سوره والعصر ما
هم علی و هم محمد نام تو سرفرازی بهر ملت کام تو
روزگاری عمر یحیی سر رسد بر مزار او گل نرگس دمد
خواهشی دارد ز دلهای جوان &n