شوپه ( شب پایی ) / نگهبانی از محصول مزرعه

شوپه ( شب پایی ) یا به عبارتی نگهبانی از محصول مزرعه بهنگام شب که برای حفاظت از محصول در مقابل خطر حمله خوک و گراز انجام می شود. + شعر و موسیقی مازندرانی شوپه اثر زنده یاد محمد دنیوی با ترجمه پارسی
سایت بندپی / سرویس فرهنگی : شوپه گر شب را در بالای نفار با سروصدای بسیار و های و هوی گاه و بیگاه خود به صبح می رساند. در گذشته سرو صدای شوپه گرها هم باهم متفاوت بود و آنها حتی از سرو صدای یکدیگر در دل شب همدیگر را می شناختند. شوپه گر برای ایجاد سرو صدا جهت جلوگیری از ورود خوکها به مزرعه از هر وسیله ای که می توانند استفاده می کنند. از جمله وسایل مورد استفاده برای شوپه پیتهای حلبی بود. شوپه گران برای فراری دادن خوکها دم غروب به پیتهای حلبی می کوبیدند و با آن صدایی طبل در می آوردند. با آن خوکها را فراری می دادند. صدای کوبیدن افراد با هم فرق می کرد. در هنگامه غروب و زمانی که قرص خورشید خونرنگ به آرامی در انتهای افق محو می شد. دهها پیت حلبی در دشت به صدا در می آمد. انگار شوپه گران به اجرای مراسم آیینی خاصی مشغولند. این سروصدا ها از دلها لبریز از شادی و آرامش خبر می داد. آنها می دانستند در تاریکی که دقایقی دیگر فرا می رسد تنها نیستند.
شوپه در مازندران :
شوپه گر «شب پا» است. شوپه یک واژه مازندرانی است. معنای «شوپه » شب پایی مزرعه است. فرهنگ های فارسی به این واژه یا به این اصطلاح اشاره ای نمی کنند. (دهخدا «شوپا» را محافظ ستور به شب هنگام دانسته است ). در مازندرانی بودن ِ اصل واژه «شوپه » شکی نیست.
مزرعه در مازندران، به ویژه شالیزار همیشه با تهدید جانوران جنگل روبرو بود.خوک و گراز و دیگر حیوانات وحشی چون «تشی» که همان جوجه تیغی است در تابستان و در فصل کشت و کار ، برای کشاورزان خسارت باربوده و آفت هایی مهم به شمار می آمدند.
این جانوران زیان بار، دیر وقت شب فعال شده به مزرعه و آیش ها نزدیک می شدند. تنها چاره کار ، شوپه بود. حضور شب پا در مزرعه و در ساعات نیمه شب علاج کار بود. او با استفاده از چراغ و برافروختن آتش و ایجاد سر وصدا ، جانوران را که از گوشه و کنارجنگل بیرون می زدند از مزرعه دور نگه می داشت .
شوپه در شاهنامه حکیم فردوسی :
ماجرایی که شاهنامه نقل می کند ،بیان یک مشاهده از سوی رستم است . در هفت خوان ، در خوان پنجم این ماجرا رخ داده است.
در ادامه راه و در تعقیب هدفی که درمازندران داشت ، رستم ناگزیر به بالای کوه اسپروز می رود و در همان جا و در پای درختان ، شب را بیـتوته می کند .
نیمه های شب ،درون دشت وسیع پیش روکه در تاریکی یک شب تیره فرورفته است، رستم شاهد صحنه ای عجیب می شود .
سوسوی بی شمار شمع و چراغ و آتش افروخته، اینجا و آنجا از درون دشت به چشم می خورد و از دور و نزدیک و از همه جای دشت خروش و فزیاد و صدا به گوش می رسد . این برای رستم ، در آن موقع نیمه شب، بدیع و راز آلود جلوه می کند. رستم از راهنمای مازندرانی خود می پرسد آن جا کجاست ؟
درون شهر مازندران است! پاسخ راهنما به رستم همین بود و در ادامه می گوید که مازندرانیان دو بهره از شب را بیداری می کشند .(راهنمای رستم ،همان است که ساعاتی قبل در همان حوالی و در نبردی تن به تن مغلوب رستم شده با وعده و وعید به خدمت رستم درآمده است. نام او اولاد است و خوان پنجم از هفت خوان رستم ، با نام او شناخته می شود).
پاسخی که رستم از اولاد می شِنوَد، برای بسیاری از شاهنامه شناسان جالب توجه است، ولی گویی آنها به اصل ماجرا پی نبرده اند.
شاهنامه آمدن رستم به مازندران و به کوه اسپروز را چنین نقل می کند :
نیاسود تیره شب و پاک روز ….. همی راند تا پیش کوه اسپرو ز
بدانجا که کاووس لشکر کشید ….. ز دیــوان جادو بــدو بد رســیـد
چویک نیمه بگذشت ازتیره شب ….. خروش آمد از دشت و بانگ جلب
به مازنــدران آتش افروختــنـد ….. به هر جای شمعی همی سوختند
تهمتن به اولاد گفت آن کجاست ….. که آتش برآمد همی چپ و راست
دَرِشهر مازنــدران اســت گفت ….. که از شب دو بهره نیارند خفــت
شاهنامه از خروش دشت و بانگ جَلَب (سنج) یاد می کند، به علاوه شاهنامه با اشاره به آتش و به روشنایی شمع، تصویری کامل از رفتار شب پایان ، یعنی نگهبانان مزرعه در نیمه ی یک شب تیره به دست می دهد .
اما قطعه ای از شعر نیما " کار شب پا " :
ماه می تابد، رود است آرام ….
کار شب پا ، نه هنوز است تمام ،
می دَمَد گاه به شاخ ،
گاه می کوبد بر طبل به چوب ….
سایه ای ، این است گُراز … (نیما یوشیج)
نیما در شعر خود و در اشاره به شب پا، به آتش و چراغ که اهمیتی حیاتی در کار شب پا دارد، اشاره نمی کند، او در بیان احساس خود، در یک شب مهتابی که توصیف می کند،شاید نیازی به ذکر آن ها نمی بیند. ولی او به دمیدن در شاخ (بوق) و کوبیدن به طبل بتوسط شب پا ، اشاره ای روشن دارد.
اشاره به این نکته شاید مفید باشد که طبق روایت شاهنامه ، پیش از آمدن به بالای کوه و توجه نمودن به آن سو و به درون مازندران، رستم اسب خود را در پایین ِ کوه اسپروز ، در مزرعه ای بین راه رها می کند، دشت بان به رستم اعتراض می کند.
او یعنی رستم گویی متوجه خطای خود نمی شود و گوش دشتبان نگون بخت را از جای می کند و … . هم این ماجرا و هم ماجرای شب پایی و نگهبانان دشتِ آن سوی اسپروز، نشان می دهد که راوی اصلی از چگونگی زراعت در مازندران اطلاعی ندارد ، با وجود این باید دانست که او در روایتی که نقل می کند نشانه های واقعی و با اهمیتی را انعکاس می دهد.
این روایت ، موقعیت مازندران باستان را برای مان به خوبی آشکار می کند که موافق با حقایق تاریخی است. این جزءِ داستان،شاخصه و بستر تاریخی هفت خوان رستم را برایمان واضح و شناخت ما از مازندران شاهنامه را دقیق تر می کند .
منبع مقاله : مازندنومه – درویش علی کولاییان
——————————————————————————————————————
دانلود ترانه مازندرانی بسیار زیبای شوپه اثر زنده یاد محمد دنیوی به همراه پخش آنلاین ، متن مازندرانی و ترجمه پارسی :
متن ترانه زیبای مازندرانی شوپه از آلبوم شوپه اثر زنده یاد محمد دنیوی به همراه ترجمه پارسی :
شُوپِه (شب پا)
بَیه شُو وِنه بورِم بَزِنم پا صحرا رِ (شب شد و باید تمام صحرا را گشت بزنم)
هاکانم داد َّزِنم وَنگ بِرامِنم خی ها رِ (داد و فریاد (سرو صدا) کنم تا خوکها را رم (= فراری) بدهم)
بی چراغِ سو درازِ گِرمه دوش (بدون روشنایی چراغ داس را بر دوش می گیرم)
دوُر دوُر کامبه تا شُو پَر بَیرِ (در صحرا گشت می زنم تا شب تمام شود)
اَندِ شومبهِ را، اَندِ زَمبه وَنگ (آن قدر راه می روم، آنقدر فریاد می کنم)
طِلا خونِش رِ تا سَر بَیرِ (تا صبح شود و خروس بخواند)
گاه کمبه شِه لَلِه واجِ دردِ دل شِه گُلنساجِ (گاه با للـه وایم (نی تبری) با گلنسایم درد و دل می کنم)
زَمبه خدا،خدا تا که فَصلِ شُوپه بو رِ دَر (می گویم خدایا چه وقت فصل شوپه تمام می شود – شوپه تمام شود)
پاییز بَیه تا بِتونم،شِه بینجِ بَزِنم کَر (پاییز بیاید تا بتوانم شالی هایم را خرمن کوبی کنم)
خدایا کی بونِه فرو بورِه شُو (خدایا کی می شود شب تمام شود)
را دَکِفم بورم تا چشمهِ لو (راه بیفتم و بروم تا کنار چشمه)
شه سَرو دیم لینگِ بَزِنِم اوُ (سر و صورت و پاهایم را بشویم)
بورم نو مزهِ پیش خو ها کنم،خو (به کنار نامزدم بروم تا آرام بگیرم)
شوپه – زنده یاد محمد دنیوی
منبع:
www.bandpay.ir