خاک وطن
مشت خود بستم وگفتم که درآن جان من است
گفت خوش بوست،مگر زلف شکن در شکن است
گفتمش بوی خوش آن به مشام تو رسید
گفت آری،که به از عطر گل یاسمن است
گفتمش نی که خطا گفتی وغافل ماندی
گفت بشناختمش،نافه مشک ختن است
گفتمش نی به از آن است که می پنداری
گفت شاید،که نشانی ز بت سیم تن است
گفتمش بازخطا رفتی وآشفته شدی
گفت "کوشا" تو بگو،نکته که جای سخن است
گفتمش زنده به آنست دلم،گفت که چیست
مشت بگشودم و او دید که خاک وطن است
(منوچهر اسفندیاری "کوشا")
از کتاب بیرجند نگین کویر
مجید جهانی
وبلاگ روستای نوق بجستان